سلامت روان – پروفسور پیتر فوناگی

سلامت روان

پروفسور پیتر فوناگی

– می توانید برای ما از درمان مبتنی بر ذهن سازی بگویید و اینکه چرا به این نوع درمان علاقه مند هستید؟

درمان مبتنی بر ذهن سازی حقیقتاً یک نوع جدید از درمان نیست. من فکر می کنم جنبه ای از بیشتر درمان های گفتگو محور در حوزه ی سلامت روان است.

در بعضی از حالت های ذهنی به ویژگی برانگیختگی های شدید ما دسترسی محدودی داریم برای اینکه بدانیم دیگران چطور دنیا را می بینند و در واقع ما چطور خودمان را می بینیم، چرا برخی از افراد به دیگری زورگویی می کنند، اینکه چرا آنها نمی توانند بر دیگری از طریق شکلی از گفتگو تاثیر بگذارند بنابراین یک شکل دیگری از واکنش را با انجام دادن برخی رفتارهای هیجانی نسبت به طرف مقابل ایجاد می کنند و این نشان دهنده فقدان ذهن سازی می باشد. آنچه که تلاش داریم در درمان مبتنی بر ذهن سازی انجام دهیم، افزایش ظرفیت تفکر در مورد اینکه دیگران چطور دنیا را می بینند و چطور خودشان را می بینند. بنابراین وظیفه من اینست که تلاش کنم دنیارا همانطور که شما می بینید ببینم و سعی کنم تا بفهمم نگاه شما در حضور این آدم مجارستانی عجیب که در مورد چیزهایی صحبت می کند و ممکن است فقط نیمی از آنها را متوجه شوید و از نیم دیگر سر در نیاورید در حالی که سعی می کنید روی مصاحبه هم تمرکز کنید چگونه است و روایت شخصی شما را ببینم و درک کنم و برای شما هم شفاف کنم که برداشت من از روایت شخصی شما دارم مشابه چیزی است که به شما تعلق دارد و اگر به آن دست پیدا کنید به نوعی با هم هماهنگی خواهیم داشت.

فکر می کنید در حوزه سلامت روان چه پیشرفتی برای یکپارچه کردن علوم اعصاب و روانشناسی صورت گرفته است؟ در حرفه من یکی از چیزهایی است که  گفته می شود به همین زودی از تصویربرداری عصبی در خدمات بهداشت روان بهره مند خواهیم شد و همانطور که پژوهش های من در شرف انجام هستند مشتاقم که باور داشته باشم اما در مورد دو چیز مطمئن هستم یک: مغز ارگان ذهن است و بررسی مغز در واقع باعث پیشرفت درک ما از ذهن و مشکلات سلامت روان خواهد شد. این مسلم است و دوم که فکر میکنم همچنان اهمیت دارد اینست که بدانیم فردی که با یک سری مشکلات مراجعه می کند فردی در بافتار اجتماعی نیز می باشد.

نگرانی زیاد من در مورد علوم اعصاب و روان اینست که بخاطر روش شناسی علوم اعصاب گاهی این واقعیت فراموش می شود که همه ما با بستر اجتماعی که در آن زندگی می کنیم تعرف می شویم و برای ما فوق العاده دشوار است که علوم اعصاب را داشته باشیم در حالی که بطور حقیقی تعامل مغزها را به تصویر بکشد. شاید اتفاق بیوفتد اما از نظر من بین پیشرفتی که نوروساینس می تواند انجام دهد شکاف بزرگی وجود دارد. از یک طرف درک حقیقی از انسان که می تواند هر زمانی اتفاق بیوفتد. افراد زیادی که با آنها کار می کنم یکی از مشکلات یکه با آن مواجه هستند اینست که آنها به خوبی از سمت دیگران درک نمی شوند و اغلب برای اینکه بفهمند دیگران دنیا را چگونه می بینند مشکل دارند. جایی در حوزه اجتماعی وجود دارد که من فکر می کنم مشکلات روانشناختی افراد یا اختلالات روانی آنها را باید در آنجا بگنجانیم.

 

  • به نظر شما موانع اصلی بهبود سلامت روانی افراد طبق چیزی که امروزه شاهد آن هستیم چه هستند؟

: به نظر من کمک بیشتر به والدین در پرورش کودک بسیار مهم است. اینکه چه کسی را سرزنش کنم برای اینکه احتمال شیوع اختلالات روانی در جامعه مدرن افزایش چشمگیری داشته است و در اصل یک فرد رو در به نام استیونسون سرزنش می کنم که ممکن است در مورد او نشنیده باشید اما او کسی است که لوکوموتیو را اختراع کرد که باعث شد خانواده های گسترده(ایلی) از هم جدا شوند و خانواده های هسته ای (پدر-مادر و فرزندان) تشکیل شوند که احتمالاً و به طور تکاملی ما طوری طراحی نشدیم که کودکان را در محیط اجتماعی محدودکننده بزرگ کنیم ما به مادربزرگ و پدربزرگ ها، دخترخاله، پسردایی، عمو و عمه و خاله و اقوام گسترده نیاز داریم تا طیف گسترده ای از اذهان را برای کودکان فراهم کند و آنها را درک کنند. زیرا به این شکل ظرفیت آنها در مورد دیگران رشد پیدا میکند.

نگرانی هایی که من دارم چیزهایی مانند شبکه های اجتماعی هستند که وقتی از طریق این شبکه ها با افراد دیگر ارتباط برقرار می کنید، از طریق فیزیکی به آنها دسترسی ندارید. من فکر می کنم ارتباط بدنی به نوعی بخشی از ظرفیت ما برای درک دیگران است یا همان ذهنی سازی که شاید جوان تر ها با توجه به محیطی که در حال حاضر در آن زندگی می کنند از آن محروم باشند.

  • به نظر شما مهمترین پیشرفت در زمینه ی سلامت روان و شناخت و پیشگیری در دو دهه ی گذشته چه بوده است؟

فکر می کنم مهمترین آن شناخت وجه مشترک تحول مغزی و ژنتیک است. چیزی که اکنون به آن علاقه مند هستم اینست که چگونه احتمال فعال شدن ژن خاصی در یک فرد به نوع تجربه محیطی که آنها دارند ارتباط پیدا می کند. به نظر من ما در آستانه درک این مسئله هستیم که چطور آسیب پذیری نسبت به تجارب اجتماعی ممکن است یکی از فاکتورهای ارثی باشد و آسیب پذیری های خاص و تجارب اجتماعی خاص در نهایت ما را به جایی می رساند تا بتوانیم به طور درستی پیشگیری کنیم.

و بتوانیم خطرات احتمالی که ممکن است به خاطر تجارب محیطی وجود داشته باشد شناسایی کرده و بتوانیم از آنها جلوگیری کنیم. اینها پیشرفت هایی هستند که در آینده در مداخلات ما تفاوت ایجاد خواهند کرد.

مطلب کامل را در ماهنامه 14 جلا مطالعه نمایید

Hide picture