نگرهِ فریدریش نیچه به زرتشت و حافظ – حسین افضلیان
((به حافظ ، پرسشِ یک آبنوش))
“نگرهِ فریدریش نیچه به زرتشت و حافظ“
🖋گردآوری:
حسین افضلیان – بیرجند – اسفندماه ۱۴٠۲
·•●✿●•·
برای ما پارسی زبانان نام فردريش ويلهلم نيچه فيلسوف و متفكر آلمانی قرن نوزدهم نامی کاملاً آشناست.علت اصلیِ این آشنایی پیوندی ست که میان او با فرهنگ ایرانی وجود دارد.
در مجموعهیِ نوشتههایِ بجامانده از او، از ایرانیانِ باستان فراوان یاد میشود.دلبستگیِ نیچه به ایران و ستایشِ فرهنگِ باستانیِ این کشور را می توان در گزینشِ نامِ زرتشت به عنوانِ پیام آورِ فلسفۀ او دید و نیز نهادنِ نامِ زرتشت بر کتابى که آن را مهمترین اثرِ خود می شمرد، یعنی کتابِ “چنین گفت زرتشت”.
به گفته دکتر حامد فولادوند مترجم و ایرانشناس برجسته که بیش از سه دهه از عمرش را بر نیچهشناسی، ایرانشناسی و گفتگوی فرهنگها متمرکز بوده: «اینکه ۱۴۰ سال پیش، یک فیلسوف آلمانی، عنوان مهمترین اثر خود یعنی “چنین گفت: زرتشت” را از نام نخستین پیامبر ایرانیان اقتباس کرده، یکی از دلایل پیوند نیچه با فرهنگ و تاریخ ایران باستان است.»
دکتر فولادوند معتقد است: «انتخاب نام زرتشت، نخستین پیامبر ایران زمین و بنیانگذار اخلاق، اتفاقی نیست و حساب شده بود؛ زیرا نیچه میخواست به اخلاق مسیحیتِ حیات ستیز و نیز ایدهآلیسم غربی بتازد به ویژه که او میدانست دین زرتشت، به “حیات”، “تن” و “نفس انسان” توجه دارد و بر خلاف کلیسای منحطِ مسیحی پیرو سرکوب غریزهها و زهدپرستی نیست.
فراخوانی نماد زرتشت از دل تاریخ برای توصیف و یا تبیین چه موضوعاتی بود و اینکه چرا نیچه به شخصیتِ مسیح، اقتدای نمادین نمیکند، خود جای سئوال دارد.»
وی همچنین می گوید: «نام زرتشتی که در اثر فریدریش نیچه از نوک کوه به میان مردم میآید، برگرفته از نام زرتشت، پیامبر باستانی ایرانیان است که البته از او به عنوان نماد فرزانگی یاد میکند و بسیاری از پژوهشگران، معتقدند که سخنان نیچه از زبان زرتشت در واقع بحثها و دیدگاه های خودِ اوست که وی تحت قالب و نامِ زرتشت می خواهد آنها را مطرح کند.زرتشتی که نیچه میگوید، فرزانهای است که میکوشد یک صفآرایی نظری در برابر ایدهآلیستها ایجاد کند.در واقع، در “چنین گفت زرتشت”، دیالکتیکی میان نیچه و زندگی و ابراز تنفر آن دو از یکدیگر برقرار میشود.
لذا می توان گفت پیوند نیچه با فرهنگ ایرانی بر پایه ی بینش راهبردی وی شکل گرفت؛ یعنی او به سوی شرق و جهان ایرانی رفت تا با الهام از جهان و اندیشه های غیر اروپایی، فرهنگِ غرب و ارزشهای مسیحیتِ فرسوده و مضمحل را دگرگون کند.نیچه که بیشتر منابع موجود شرقی آن عصر را خوانده بود، توانست شباهتها و همدلی هایی میان خود و برخی از فرزانگان ادب و حکمت ایران زمین را پیدا کند.»
داریوش آشوری نویسنده و مترجم بزرگ و شهیر ایرانی که عمدهٔ آثارش در حوزه فلسفه و علوم سیاسی ست، نیچه را “فیلسوفِ تاریخ و فرهنگ” نامیده است و معتقد است که: «درگیریِ اصلیِ اندیشۀ نیچه پیدایش و پرورش و دگرگونی های تاریخیِ فرهنگ هایِ بشری است، به ویژه نظامهای اخلاقی آنان.تحلیل های باریک بینانه و درخشانِ او از فرهنگهایِ باستانی، قرونِ وسطایی، و مدرنِ اروپا، و دیدگاههای سنجشگرانۀ او نسبت به آنها گواهِ دانشوریِ درخشانِ او و چالاکیِ اندیشۀ او به عنوانِ “فیلسوفِ تاریخ و فرهنگ” است.»
داریوش آشوری که در شناساندن فریدریش نیچه فيلسوف بزرگ آلمانی به ايرانيان سهم زیادی دارد بر این باور است که: «گر چه چشمِ نیچه دوخته به تاریخ و فرهنگِ اروپاست و دانشوریِ او در اساس، در این زمینه است، امّا از فرهنگهای باستانیِ آسیایی، به ویژه چین، هند و ایران، بی خبر نیست و به آنها فراوان اشاره دارد، به ویژه در مقامِ همسنجیِ فرهنگها.او بارها از «خردِ آسیایی» در «برابر عقل باوریِ مدرن» ستایش میکند.»
وی همچنین معتقد است: «دانشِ پهناورِ فریدریش نیچه در زمینۀ زبانها، تاریخ، و فرهنگِ یونانی و رومی، در بحثهایِ فراوانى که در بارۀ آنها میکند هویداست.او دستِ کم دو کتابِ جداگانه در بارۀ فرهنگ و فلسفۀ یونانی دارد، یکى “زایشِ تراژدی” و دیگرى “فلسفه در روزگارِ تراژیکِ یونانیان”، که هر دو از نخستین آثار او هستند.
از همین رو و به سبب آشناییِ دانشورانهیِ او با تاریخ و فرهنگِ یونان و روم، و مطالعهیِ آثارِ تاریخیِ بازمانده از آنان، زمینه آشناییِ وی با تاریخ و فرهنگِ ایرانِ باستان نیز فراهم شد.چرا که ایرانیان، به عنوانِ یک قدرتِ عظیمِ آسیایی، نخست با دولتشهرهایِ یونانی و سپس با امپراطوریِ روم درگیریِ دائمی داشتند.
در مجموعهیِ نوشتههایِ بجامانده از نیچه، از ایرانیانِ باستان فراوان یاد میشود.اما بر خلاف این، وی توجّهِ خاصّى به تاریخِ ایرانِ دورۀ اسلامی نشان نداده و گاهى تنها، نامى از مسلمانان به میان می آورد.»
داریوش آشوری همچنین بر این باور است که «توجهِ خاص نیچه نسبت به ایران و ایرانیان به خصوص نسبت به ایرانیانِ باستان، به تأمل وی در روابطِ دولتشهرهایِ یونانی با امپراطوریِ ایران برمی گردد.توجه و تأمل او معطوف بود به پیآمدِ جنگهایِ ایران و یونان و اثرِات ژرفِ آن بر دنیایِ یونانی و به خصوص بر جنگ میانِ دولتشهرهایِ آتن و اسپارت.جنگی که بخشهای وسیعی از یونان را به مدّتِ نیم قرن درگیر خود کرد و ویرانیِ بسیار به بار آورد.»
وی می گوید: «با دقت در برخى از نوشتههایِ او میتوان نگرهیِ او را نسبت به ایرانیانِ باستان و فرهنگِ شان به روشنی دریافت.وی، به ویژه، ستایشگرِ چیرگی ایرانیان در تیراندازی و سوارکاری و جنگاوری و نیز حالتِ سروَری و قدرت خواهیشان است؛ و نیز پافشاری شان بر فضیلتِ راستگویی.اینها کردارها و ارزشهایى ست که وی شایستهیِ زندگانیِ والامنشانهیِ انسان میداند.امّا، بالاترین درجهیِ توجّهِ خود به ایرانیان و بزرگداشتِ آنان را آنجا نشان میدهد که از زمانباوریِ ایرانیان سخن میگوید.این دیدگاه در برابرِ آن دیدِ متافیزیکیِ یونانی قرار میگیرد.از این رو به سبب دریافت وی از همین فضایل ایرانیان است که می گوید: “من میباید به یک ایرانی، به زرتشت، ادایِ احترام کنم.ایرانیان نخستین کسانى بودند که به تاریخ در تمامیّتِ آن اندیشیدند.
علاوه بر این، نیچه در این نوشته ها به هزارهها در باور دینیِ ایرانیِ باستان نیز اشاره دارد و میافزاید: “ایرانیان، تاریخ را همچون زنجیرهاى از فرایندها اندیشیدند، هر حلقه به دستِ پیامبرى.هر پیامبر هزاره یِ خود را دارد و هر پادشاهیِ هزارسالهیِ خود را.در کتاب “چنین گفت زرتشت” از “هزارهیِ بزرگِ پادشاهیِ زرتشت” سخن میگوید، پادشاهیِ بزرگِ دوردستِ انسان، پادشاهیِ هزارسالهیِ زرتشت.»
داریوش آشوری می افزاید: «در پاره نوشتهاى در میانِ آثارِ منتشر شده پس از مرگش، از یک فرصتِ از دست رفتهیِ تاریخی دریغ میخورد که چرا به جایِ رومیان، ایرانیان بر یونان چیره نشدند: “به جایِ این رومیان، چه خوب بود که ایرانیان [آقا] سرورِ (Herr) یونانیان میشدند.”
این یادداشتِ کوتاه را میتوان اینگونه تفسیر کرد که نیچه، در اینجا نیز گرایشِ خود به جهانبینیِ “زمان باورِ” ایرانیان را در برابرِ متافیزیکِ یونانی نشان میدهد.زیرا با فرمانرواییِ رومیان بر یونان، فرهنگِ یونانی و متافیزیکِ فلسفیِ آن بر فضایِ روم چیره شد و راه را برایِ ظهورِ مسیحیّت و نگرشِ آخرتاندیش و زمانگریز و دیدِ هیچانگارانهیِ آن نسبت به زندگانیِ زمینی گشود.نیچه بر آن باور است که مسیحیّت، در مقامِ دینِ ”مسکینان”، زندگانیِ گذرایِ زمینی را به نامِ “پادشاهیِ جاودانهیِ آسمان” رد میکند و بدین سان نگرشِ مثبت یا ”آریگویِ” به زندگی را بدل به نگرشِ منفی میکند.حال آنکه فرمانرواییِ ایرانیان بر یونان، با نگرشِ مثبتشان به زندگی و زمان، میتوانست روندِ این جریان را دگرگون ساخته و از یک رویدادِ شوم در تاریخ پیشگیری کند.»
آنگونه که پیش از این نیز به نقل از دکتر حامد فولادوند گفته شد، «انتخاب نام زرتشت پیامبر باستانی ایران به عنوان نماد فرزانگی ایرانیان، برای مشهورترین و بحث برانگیزترین اثر خود، بی تردید به سبب همین نگره او نسبت به خردمندی ایرانیان باستان و مبتتی بر استراتژی خاص او بنا شده بود، چرا که وی کوشید تا با کاربرد این شیوهِ راهبردی و استراتژیک، جهان غرب و به ویژه تمدّن مسیحیت را نقد کند.بدین ترتیب انتخاب زرتشت، نخستین پیامبر ایرانی و بنیانگذار اخلاق، اتفاقی نبود.نیچه میخواست بدین وسیله به اخلاق مسیحیتِ حیاتستیز و ایدهآلیسم غربی بتازد به ویژه که او میدانست آئین زرتشت در مقابلِ کلیسای منحطِ مسیحی که خواستار سرکوب غرایز و زهدپرستی افراطی بود، به “حیات انسان” توجه خاصی دارد.»
اما با این همه ضروری ست که “زرتشت نیچه” و “زرتشت ایرانیان” را از هم بازشناسیم.
داریوش آشوری در این خصوص معتقد است که: «نیچه نخستین بار نامِ “زرتشت” را بیشتر از یک دهه قبل از نگارش کتاب “چنین گفت زرتشت” در نوشته هایش به کار برده بود.وی در این یادداشتها با لحنى دریغ آمیز میگوید: “اگر داریوش شکست نخورده بود، دینِ زرتشت بر یونان فرمانروا شده بود.” همچنین در رسالهاى از این دوران، که پس از مرگِ او به چاپ رسید، نام زرتشت نه صورتِ شناخته شده ی اروپاییِ آن بلکه به صورتِ ایرانِ باستانی اش یعنی “Zarathustra”، نخستین بار در کتابِ “دانشِ شاد” پدیدار شد.کتابی که در سال ۱۸۸۲ یعنی ۱۴۲ سال پیش از این منتشر شده بود.نیچه نخستین پارهیِ “پیشگفتارِ زرتشت” یا نیایش او در برابر خورشید، از کتاب چنین گفت زرتشت را در اینجا گنجانده است.
حال اگر بپرسیم که چرا نیچه نامِ آشنا و اروپاییِ ”Zoroaster” را رها کرد و به صورتِ ایرانِ باستانیِ آن یعنی “Zarathustra ” روی آورد؛ میتوان گفت که وی میخواهد نه با زرتشتِ شناخته شده در اروپا آن هم از راه یونان، که با زرتشتِ اصلی در سرآغازِ تاریخ از درِ همسخنی درآید.و چنان که خود میگوید، با این هم سخنی میخواهد هم به اندیشهگرِ بزرگِ آغازین اَدایِ احترام کند و هم بزرگترین خطایِ او را به وی یادآور شود و از زبانِ او این خطایِ بزرگِ آغازینِ تاریخِ بشر را درست گرداند.خطایِ اصلیِ زرتشت و تمامیِ دینآوران و فیلسوفانِ بزرگ که بنیادِ تاریخِ اندیشهیِ بشری را تا به امروز گذاشته اند این است که هستی را بر بنیادِ ارزشها، بر بنیادِ اخلاق، بر بنیادِ نیک و بد، تفسیر کرده اند.زرتشت، پیامبرِ ایرانی، در سپیدهدمِ تاریخِ بشری، هستی را پهنهیِ جنگِ نیک و بد دانسته است که در دو چهرهیِ ایزدیِ همستیز، یعنی اهورا و اهریمن، نمایان میشود.این تفسیر، پیشاهنگِ تفسیرِ مسیحیاى ست که هستی را پهنهیِ “گناه و کیفرِ جاودانه” میشمارد و یا تفسیرِ سقراطی و افلاطونی اى که مثالِ “نیکی” را، در مقامِ والاترین ارزش، بر تارکِ هستی مینشاند.نیچه در برابرِ این اخلاقباوری، اخلاقناباوریِ خود را مینشاند که هستی را در ذاتِ خود فارغ از ارزشهایِ بشری میداند و بر آن است که “بیگناهیِ” نخستینِ آن را به آن بازگرداند.بدین سان است که هستیشناسیِ اخلاقباورانهیِ زرتشتِ اصلی، که در سرآغازِ تاریخ به میدان آمده و ذهنیّت و فرهنگِ بشری را شکل داده، در برابرِ هستیشناسیِ اخلاقناباورِ زرتشتِ نیچه قرار میگیرد که در پایانِ این تاریخ، در روزگارِ برآمدنِ “واپسینِ انسان” ندایِ گذار از “انسان” به “اَبرانسان” را سرمی دهد.»
در اینجا لازم است کمی از نیچه ی فیلسوف و “چنین گفت زرتشت” او فاصله بگیریم و به نیچه ی هنر و ادبیّات نزدیک شویم.
برخی از صاحبنظران از جمله دکتر فولادوند بر این باورند که «نیچه، در روزگار خود اصلاً فیلسوف محسوب نمیشد؛ چرا که زبانشناسی و نیز شناخت فرهنگ و ادبیّات یونان را به صورت آکادمیک دنبال میکرد.نگاشتنِ دو کتابِ “زایشِ تراژدی” و “فلسفه در روزگارِ تراژیکِ یونانیان” که در زمره ی نخستین آثار وی قرار دارند، ماحصلِ همین سالهای زندگی اویند.اما دیری نگذشت که متوجه شد پاسخ دغدغههایش را تنها از راه فلسفه می تواند پیدا کند.از اینجا بود که بتدریج نوشتههایش بار فلسفی بیشتری گرفتند.هر چند که بینش او حاوی فلسفه ی کلاسیک و آکادمیک نبود و با فلسفه ی دیگران تفاوت داشت.
به همین دلیل بود که اغلب فیلسوفان هم دوره اش، وی را نه یک فیلسوف که یک ادیب، شاعر و یک هنرمند میدانستند غافل از آنکه نیچه داشت در فلسفه ورزی غرب نگرش جدیدی ایجاد می کرد، نگرشی که خودش آن را “دیونیزوسی” و “تراژیک” مینامید.نگرشی که ریشهی آن را نزد متفکران و حکمای پیشین، به ویژه در نزد سقراطیانِ یونان و حکمتِ خسروانیِ ایرانیان یافته بود.»
قطعاً به همین سبب است که در مجموعهیِ نوشتههایِ بجا مانده از نیچه، نگاه وی بیشتر معطوف به ایران باستان است و توجّهِ ویژه ای از او به تاریخِ ایرانِ دورۀ اسلامی دیده نمی شود و صرفاً نامِ شیخِ اَجل مشرف الدین سعدی، و بیشتر از او، نام خواجه شمس الدین محمّد حافظ شیرازی، تنها نامهایى هستند که از ایرانِ دورهیِ اسلامی در نوشتههایِ وی به چشم می خورند.
در مجموعهیِ آثارِ نیچه، در پارهیادداشتى تنها یک نکته پردازی از سعدی نقل شده که ترجمهیِ آن چنین است: “سعدی از خردمندى پرسید که این همه [حکمت] را از که آموختی؟ گفت: از نابینایان که پای از جای برنمیدارند مگر آن که نخست زمینِ زیرِ پایشان را با عصا بیازمایند.” این نکتهاى ست که سعدی از زبانِ لقمان به عنوان نمادِ خردمندی و دانایی در ادبیّاتِ عربی و فارسی در دیباچهیِ گلستان میآورد: ”لقمان را گفتند، حکمت از که آموختی؟ گفت، از نابینایان که تا جای نبینند پای ننهند.” نیچه از این نکته پردازی هیچ تفسیرى نکرده است، امّا، بر اساسِ فلسفهیِ او، میتوان گفت که این سخن نمودار یک خردمندیِ پرواگر و آهسته رو است؛ “خردمندیِ نابینایان” که خردمندیِ نیچهای درست رویارویِ آن میایستد، یعنی خردمندیِ بینایِ بیباکى که “آری گویان” میشتابد و خود را به دلِ زندگی و خطرهایِ آن میافکند، و از این شتافتن لذّت میبَـرَد.
و اما در باره ی حافظی که فریدریش نیچه شناخته بود.
داریوش آشوری در این خصوص می گوید: «نیچه که در زایش تراژدی، از اسطوره ی “دیونیزوس” بزرگترین خدای جهانِ یونانی عصر هلنیسم و فرزند زئوس ؛ خدای درخشانِ آسمانِ رخشان، و خدای همه خدایان و فرمانروای تمام زیارتگاههای کوه المپ برای نشان دادنِ پویایی، سرزندگی، تغییر و تحول، آفرینش، تحرک و جنبش استفاده کرده است ؛ نمونهی عالیِ این خردمندیِ «دیونیزوسی» را در لسان الغیب حافظ شیرازی یافته بود.بگونه ای که نامِ حافظ را چندین بار در مجموعۀ آثارش آورده و از اندیشه های پربارِ وی به بزرگی یاد کرده است.او حافظ را به صفتِ “قله ی بلندِ خردمندی و عشق” می ستاید و به او ارج می نهد.
نیچه، حافظ را بیشتر از راه آثار یوهان ولفگانگ گوته شاعر، ادیب، فیلسوف و اندیشمند بزرگ آلمانیِ اواسط قرن هجدهم شناخته است.بیگمان، دلبستگیِ گوته به حافظ و ستایشى که از وی در “دیوانِ غربی و شرقی” نموده، در توجّهِ نیچه به حافظ نقشى کاملاً اساسی داشته است.در بیشتر نوشته های نیچه، نامِ حافظ در کنارِ نامِ گوته امده است بگونه ای که وی هر دوی آنها را به عنوانِ قلّههایِ خردمندی میستاید.حافظ در نزدِ او، نمایندهیِ آزادهجانی و آزاده اندیشیِ شرقی ست که زندگی را با شور و شعفی سرشار از عشق و محبت درآمیخته و ستایش می کند، به لذّتهایِ آن روی میآورد و، در همان حال، به خطرها و بلاهایِ آن نیز پشت نمیکند.»
“من از چشمِ تو ای ساقی خراب افتادهام لیکن
بلایی کز حبیب آید، هِزارش مَرحَبا گفتیم!”
حافظی را که نیچه شناخته است با وجود همه ی قیودات دست و پا گیرِ “دین و سنت”، زندگی را عاشقانه ستایش کرده و مخاطبینش را شجاعانه و بی هراس به سوی مبارزه با کژی، تزویر، خدعه، دورویی، چاپلوسی، تملق، فریبکاری، بیعدالتی های زمانه و رهایی از دام زاهد و زهدِ ریایی اش فرامی خواند.
“ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش
کان کس که مست عشق نشد هوشیار نیست”
“رازِ برونِ پرده ز رندانِ مست پرس
کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را”
“حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبادت کرد”
در میان پاره نوشته هایی که از نیچه برجا مانده است، شعری ست از وی خطاب به حافظ بزرگ، زیر نامِ “به حافظ ، پرسشِ یک آبنوش”
در این شعر، نیچه شاعر و فیلسوف بزرگ آلمانی در ۱۴۰ سال پیش، حافظ شیرین کلام و اندیشه های او را آنگونه می ستاید و وصف می نماید که مریدی مرادش را!
« آن میخانه که تو از بهر خویش بناکرده ای،
گنجاتر از هر خانه ای ست
می ای که تو در آن پرورده ای
همه عالم آن را سرکشیده نتواند!
آن پرنده ای که نامش روزگاری ققنوس بود
درخانه مهمان توست.
آن موش که کوه زاد
همان خود تو ای
همه و هیچ تویی، می و میخانه تویی
ققنوس تویی ، موش تویی ، کوه تویی ،
که هماره در خود فرو می ریزی و هماره از خود پرمی کشی.
ژرف ترین فرورفته گیِ بلندی ها تویی
روشنترین روشنیِ ژرفنا توای،
مستی مستانه ترین مستی ها توای .
تو را ، تو را ـ باشراب چه کار ؟ »
“پایان“