الگوی ذهنی شانس و اقبال

الگوی ذهنی شانس و اقبال

باری شوارتز[1] در یک سخنرانی خود می گوید:

“چند سال پیش، یکی از دانشجویان سابقم با من تماس گرفت تا درمورد دخترش صحبت کند. مشخص شد که دخترش دانش‌آموز سال آخر دبیرستان است. و بطورجدی علاقمند به ورود به کالج سوارثمور بود، جایی که من تدریس می‌کردم. و او می‌خواست نظر من را درمورد اینکه دخترش موفق می‌شود یا نه بداند. ورود به کالج سوارثمور دشواری زیادی دارد. پس من گفتم،«خب، درمورد دخترت بهم بگو.» و او درموردش با من صحبت کرد. اینکه نمراتش و امتیازاتش چگونه بود، فعالیت های ‌فوق‌برنامه‌ای‌اش. و اینکه او مثل یک فوق‌ستاره به ‌نظر می‌رسد. یک بچه فوق‌العاده و شگفت‌آور. پس من گفتم، «او افسانه‌ای به ‌نظر می‌رسد. به‌نظر می‌رسد که او نمونه بارز دانش‌آموزی است، که سوارثمور دوست دارد داشته باشد.» و سپس او گفت،«خب، آیا این یعنی که او موفق خواهد شد؟» و من گفتم، «نه. در کلاس های سوارثمور جایگاه کافی برای همه کسانی‌که خوب هستند وجود ندارد. جایگاه کافی در هاروارد یا یل یا پرینستون یا استنفورد وجود ندارد. جایگاه کافی در گوگل، آمازون یا اپل وجود ندارد.  افراد خوب بسیار زیادی وجود دارند. و بعضی از آن‌ها موفق نخواهند شد.» و گفت،«خب، ما باید چه کار کنیم؟» گفتم، «سوال بسیار خوبی است.» ما قرار است چه کار کنیم؟ من می‌دانم که کالج‌ها و دانشگاه‌ها چه کردند. اگر بخواهیم انصاف را رعایت کنیم، کاری که آن‌ها انجام دادند بالا بردن استاندارد‌ها بوده است. چون قبول کردن افرادی که صلاحیت کمتری دارند، و رد کردن کسانی‌ که صلاحیت بیشتری دارند، منصفانه نیست. پس تو به بالا و بالاتر بردن استاندارد‌ها ادامه می‌دهی تا اینکه آن‌ها به صلاحیت کافی برای پذیرفته شدن دست‌یابند. فقط تعدادی از دانش‌آموزان شایسته را می‌توانید جمع کنید. این نادیده گرفتن باعث می‌شود تا مردم حس‌ کنند که پس انصاف وعدالت چیست. …و چیزی که من به دانشجوی سابقم گفتم این است که وقتی زمان پذیرش دانشگاه فرا رسید، اینکه مردم آنچه که سزاوارش هستند را به‌دست می‌آورند درست نیست. برخی از مردم به آنچه حقشان است می‌رسند و برخی نه، و این تنها راهی است که هست. وقتی سطح نیاز را بالامی‌برید همانطور که دانشگاه ها اینکار را کردند. چیزی که انجام داده‌اید به راه انداختن یک مسابقه دیوانه‌‌وار است میان دانش‌آموزان دبیرستانی، زیرا خوب بودن کافی نیست، به اندازه کافی خوب بودن کافی نیست. شما باید بهتر از هرکس دیگری که درخواست ورود می‌دهد باشید. و کاری که این روش انجام داد، یا چیزی که این روش به آن کمک کرد، نوعی از همه‌گیری اضطراب و افسردگی است که تنها باعث تخریب نوجوانان ما می‌شود. ما داریم یک نسل را با این نوع از رقابت نابود می‌کنیم.

از این فکرمتنفریم که اتفاقات مهم زندگی ممکن است اتفاقی و شانسی رخ دهند، که کنترل اتفاقات مهم زندگیمان دست خودمان نیست. من از این فکرمتنفرم. تعجب‌برانگیز نیست که مردم از این فکر متنفرند، اما همه چیز به همین سادگی درجریان است. اول از همه، پذیرش دانشگاه ها همچنان یک قرعه‌کشی است. فرقش این است که مسئولان پذیرش دانشگاه‌ها تظاهر می‌کنند که اینطور نیست. پس بیایید درموردش صادق باشیم، دوم اینکه، فکر می‌کنم اگر قبول کنیم که این یک قرعه‌کشی است، باعث می‌شود که اهمیت خوش‌شانسی را تصدیق کنیم تقریبا در هرلحظه زندگیمان. من را باورکنید. تقریبا تمام اتفاقت مهم زندگی من رخ داده‌اند، تا حد زیادی، در نتیجه‌ی یک شانس خوب، وقتی هفده ساله بودم، خانواده‌ام نیویورک را ترک کردند و به شهرستان وینچستر رفتند، درست به هنگام بازشدن مدارس، من دختر دوست‌داشتنی جوانی را ملاقات کردم که دوستم شد، و سپس به دوست صمیصمی‌ام تبدیل شد، بعد از آن دوست‌دخترم شد و بعد همسرم شد. خوشبختانه، هنوز هم همسرم است برای ۵۲ سال. من تلاش زیادی برای این انجام ندادم. این یک خوش‌شانسی تصادفی بود به دانشگاه رفتم، و ترم اول، در یک کلاس مقدماتی روانشناسی ثبت‌نام کردم. من حتی نمی‌دانستم که روانشناسی چیست، اما در برنامه‌ام جا گرفت و نیا‌ز‌هایم را براورده کرد، پس من هم برداشتمش. و از شانس کلاس توسط یک معلم فوق‌ستاره روانشناسی مقدماتی، یک افسانه، تدریس می‌شد. به همین دلیل، من به یک دانشجوی رشته روانشناسی تبدیل شدم. برای تحصیلات تکمیلی‌ام. داشتم دانشگاه را تمام می‌کردم. که یکی از دوستانم که در سوارثمور تدریس می‌کرد تصمیمی گرفت اینکه دیگر نمی‌خواست پروفسور باشد، و به دانشگاه پزشکی رفت. همان شغلی که او به آن مشغول بود، من برای آن درخواست دادم، و قبول شدم، تنها شغلی که برای داشتنش درخواست دادم. من ۴۵سال در سوارثمور تدریس کردم، موسسه‌ای که تاثیر زیادی بر شکلی که حرفه من ایجاد کرده ‌است داشت.

پس نتیجه این است که، من مرد خوش‌شانسی هستم. من درمورد ازدواجم خوش‌شانسم. درمورد تحصیلاتم خوش‌شانسم. درمورد شغلم خوش‌شانسم. آیا استحقاق موفقیتی را که به‌ دست‌آورده‌ام دارم؟ البته که مستحق آن هستم، درست همانطور که احتمالا شما هم استحقاق داشتن موفقیتتان را دارید. اما همچنین بسیاری از مردم هستند که همچون ما استحقاق موفقیت را دارند. کسانی ‌که آن را ندارند. آیا مردم چبزی که حقش را دارند به ‌دست می‌آورند؟ آیا جامعه عادل است؟ البته که نه. سخت کار کردن و رعایت قوانین تضمینی برای هیچ‌چیز نیست. اگر قدر این ناعدالتی اجتناب‌ناپذیر و قطعیت شانس خوب را بدانیم، ممکن است از خودمان بپرسیم چه مسئولیت‌هایی داریم درقبال افرادی که در این زمانه همه‌گیری بعنوان قهرمان از آن‌ها تجلیل می‌کنیم وقتی‌که یک بیماری جدی خانواده را درگیر می‌کند و آن‌ها برای اطمینان از اینکه همه‌شان سالم می‌مانند و زندگیشان نابود نمی‌شود، با این بیماری مقابله می‌کنند؟ ما چه چیزی به کسانی بدهکاریم که سخت کار می‌کنند و کمتر از ما خوش‌شانس هستند؟ پس همه این افراد خوش‌شانس و مردم موفق را به جوامع خود برگردانید، و کاری را انجام دهید که مطمئن شوید ما افتخار می‌کنیم و اهمیت می‌دهیم به مردمی که همچون ما لایق به موفقیت رسیدن هستند، اما فقط به اندازه ما خوش‌شانس نیستند. “….

 

الگوی ذهنی شانس و اقبال در همه جوامع از قدیم الایام وجود داشته است.هرگاه انسان ها به این نتیجه می رسند که به آنچه می توانسته اند نرسیده اند به شانس و اقبال و تقدیر بیشتر معتقد می شوند.اما واقعیت اینست که در بسیاری از موارد شرایط اجتماعی ما را به سمت و سوهایی هدایت می کند که برای ما قابل پیش بینی نبوده است . در همان مثال باری شوارتز دانشگاه ها بدلیل محدودیت پذیرش دانشجو و کمبود امکانات ، استانداردهای گزینش دانشجو را سخت و سخت تر می کنند تا حدیکه پذیرش دانشجوی برتر به معنای حذف بسیاری از استعدادهایی است که لیاقت و قابلیت دانشجو شدن را داشته اند.الگوی ذهنی شانس و اقبال در جوامعی که امکانات کمتر از حد لازم می باشد بیش از دیگر جوامع بروز می کند و سرنوشت افراد را به تقدیر و شانس می سپارد در حالیکه در بیشتر موارد تصوری ذهنی برای توجیه کمبودها و ناملایمات است و ارتباطی با تقدیر و شانس ندارد.

[1] Barry Schwartz · Psychology professor

 

محسن فردرو- ماهنامه شماره 17 جلا – نیاز اندیشه روز

Hide picture