نگاه ما به داستان فقر نیاز به تغییر دارد

Jessica Jackley

داستانهایی که ما برای یکدیگر تعریف می کنیم، بسیار اهمیت دارد. شش سالم بود که اولین بار درباره فقر شنیدم. من داستان فقر را نه از خود افراد فقیر، بلکه آنها را از معلم روز یکشنبه مدرسه ام شنیدم، افرادی که فقیر هستند، به چیزهایی اساسی نیاز دارند، مانند غذا، لباس ، سرپناه ….بسیار مشتاق بودم که در دنیا، آدم مفیدی باشم. این برای من احساسی کاملا جدید بود.در ذهن خودم می اندیشیدم که صف طولانی از افراد فقیر که هیچگاه این صف تمامی ندارد، همیشه با ما خواهند بود.در سال های بعد، داستان های دیگری که در باره رشد فقر می شنیدم، چندان مثبت نبود. من درباره بیماری ها و جنگ می شنیدم و در کل، من به این نتیجه رسیدم که فقر در دنیای زنده باقی خواهد ماند که در آن دنیا آزار و غم شکل گرفته شده باشد، نا امیدی و انهدام.

خوشبختانه ، چند سال پیش ، خیلی چیزها برای من عوض شد چراکه من سخنرانی دکتر محمد یونس را شنیدم. دکتر یونس ، برنده جایزه صلح نوبل چند سال پیش شده است، به دلیل پیشقدمی او در تامین مالی در ابعاد کوچک .اهمیت دادن به ارایه خدامات مالی به افراد فقیر است . دکتر یونس، داستان خودش را تعریف می کرد، چیزی که او توضیح می داد، این بود که او با بانک گرامین متعلق به خودش چه کاری انجام داده است. او همچنین درباره قرض دادن در ابعاد کوچک صحبت می کرد، که چگونه یک وام بسیار کوچک به یکنفر کمک می کند تا تجارت و کار خودش را رشد دهد. خوب، زمانی که من سخنان او را شنیدم، به چند دلیل بسیار خوشحال شدم. اول و مهم تر از همه، من روش جدیدی را برای تغییر دادن دنیا یاد گرفتم که برای اولین بار، شاید، به من مسیری را نشان می داد که چگونه با یک نفر به روشی ببخشم، یا کمک کنم یا نجات دهم که این روش نازیبا نیست و به من احساس بدی نمی دهد. این بسیار هیجان انگیز بود. اما از همه مهم تر، او داستان هایی را درباره فقر تعریف کرد که از همه داستان هایی که من تاکنون شنیده بودم، متفاوت بود. در حقیقت، این افراد فقیری که او درباره آنها صحبت می کرد، به شکلی در کناره بوده اند. او درباره افراد قوی ، باهوش، و سخت کوش و پیش قدمی صحبت می کرد که هر روز بر می خیزند و و تلاش شان را می کنند تا زندگی خود و خانواده خود را بهتر کنند. همه چیزی که آنها نیاز دارند تا این بهبود زندگی را سریعتر انجام دهند، مقدار کمی سرمایه است. این برای من یک نوع بینش شگفت انگیز بود. و من ، در حقیقت ، با آن بسیار متحول شدم، وسخت است که نشان دهم چه مقدار بر من اثر گذاشته است، آنقدر اثر گذاشته بود که چند هفته بعد من از کارم استعفا دادم، و به شرق آفریقا رفتم تا به چشم خودم ببینم این ایده چه است. بعد از مدتها ، برای اولین بار من می خواستم این افراد را ببینم، این افراد پیشقدم را، و خودم ببینم که زندگی آنها چگونه است. لذا من سه ماه را در کنیا ، اوگاندا و تانزانیا برای مصاحبه با افراد پیشگامی گذراندم که یکصد دلار برای گسترش تجارت شان دریافت کرده بودند. و در حقیقت، با این فعل و انفعالات، برای اولین بار، من دوست شدن با افرادی را آغاز کرده بودم که برخی از آنها در این گروه بسیار بزرگ ، قرار بوده است که بسیار از آن محیط فاصله داشته باشند. من دوستی با آنها را آغاز کردم تا داستان های آنها را بدانم. و برای بارها، و آنگونه که من روزهای زیادی را صرف مصاحبه با آنها کردم، من داستان های بسیاری را از تغییر در زندگی شنیدم و و جزئیات شگفت انگیزی از تغیرات. من از چوپانان گله بز می شنیدم که از آن پول (وام) برای خرید چند بز دیگر استفاده کرده بود و کار و شغل آنها به شکل عجیبی تغییر کرده بود. آنها قادر بودند اندکی بیشتر پول بدست آوردند.

استاندارد زندگی آنها تغییر یافته و بهتر شده بود. و آنها قادر بودند که اندکی تعدیل جالب در زندگی خود به وجود بیاورند. مانند فرستادن بچه های خود به مدرسه، آنها ممکن بود قادر باشند پشته بند بخرند. ممکن بود که بتوانند برای در خانه شان قفل بخرند و احساس امنیت کنند.

من شاید غرق اشتباه بودم. چرا که بهترین روش برای عوض کردن زندگی انسان ها این است که به آنها قدرت کنترل در جهتی بدهیم که آنها فکر می کنند بهترین مسیر برای آنها است. یک چیز بسیار جالب دیگر نیز زمانی که من آنجا بودم، رخ داد. از من هیچگاه برای اهدا و بخشش چیزی درخواست نشد، هیچ کس از من برای کمک مالی ، درخواستی نکرد. در حقیقت، هیچ کس نخواست که من احساس بدی درباره آنها داشته باشم. اگر درخواستی بود، آنها فقط می خواستند که قادر باشند تا همان کاری را که مشغول انجامش هستند ، بیشتر انجام دهند و قادر باشند که از توانایی های خود استفاده کنند. لذا چیزی که من شنیدیم، یکبار برای همیشه، این بود که آنها وام می خواستند، من فکر کردم که این بسیار منطقی و هیجان انگیز به نظر می رسد.

لذا این ایده که این داستان ها از تجارت و امید می تواند بین دوستان و خانواده ام به اشتراک گذاشته شود، شاید بتوان مقداری پولی که آنها نیاز دارند را از این طریق تامین کرد تا آنها قادر به ادامه تجارت خود با کمک این وام ها باشند، این ایده کوچک، تبدیل به سازمان (کیوا) شد. چند ماه بعد، من به اوگاندا برگشتم با

یک دوربین دیجیتال و یک وب سایت که شریک من (متیو) و من آنرا ساخته بودیم، و هفت عکس از دوستان جدیدم گرفتم ، و به همراه داستان های آنها، از راه اندازی یک کار جدید، در وب سایت قرار دادم،

به همه دوستان و خانواده ام پیغام دادم و گفتم: فکر می کنیم این قانونی است، تا کنون چیزی از اس ای سی دراین باره نشنیده ایم، اما شما چه می گویید، آیا مایل هستید که در این کار کمک و مشارکت کنید، پولی که آنها می خواهند را ارایه کنید؟ پول شبانه برای ما فرستاده شد. ما آن پول را به اوگاندا فرستادیم. و ظرف شش ماه آینده ، اتفاق زیبایی رخ داد؛ موسسین تجارت هایی که پول را دریافت کرده اند، پول را بازپس دادند و در حقیقت، تجارت آنها ، رشد کرده است، و آنها قادر شده بودند که از خودشان حمایت کنند و به صورت قابل توجهی زندگی خود را عوض کنند.

در اولین سال، بین اکتبر 2005 تا اکتبر 2006، (سازمان کیوا) بیش از 500 هزار دلار وام را ارایه کرد. و در سال دوم، این رقم بیش از پانزده میلیون دلار بود. در سال سوم، این رقم بیش از چهل میلیون دلار بود. در سال چهارم، ما فقط اندکی کمتر از یکصد میلیون دلار بود. و امروز، در کمتر از پنج روز، کیوا بیش از یکصد و پنجاه میلیون وام را ، در وام های بیست و پنج دلاری ارایه کرده است، برای وام دهنده ها و کسانی که با آنها کار شروع کرده اند، بیش از یک میلیون کمک گیرنده که ، مجموعا در دویست کشور بوده اند.

لذا، این جایی است که کیوا امروز ایستاده است، دقیقا جایی که شما اکنون حضور دارید. و در زمانی که این اعداد و آمار واقعا خنده دار هستند و جالب، برای من، کیوا مانند داستان ها است. این درباره گفتن دوباره داستان فقر است، و درباره دادن این شانس به خودمان است تا درگیر اعتبار دادن به غرور و وقار آنها شویم، اعتبار دادن به یک ارتباط تجاری است، نه یک ارتباطی که بنا شده بر اساس شکل سنتی بخشش و خیریه ای

است که ممکن است رخ دهد. اما در عوض آن یک رابطه تجاری است که ممکن است احترام را گسترش دهدو امید و این خوش بینی که ما به کمک هم می توانیم به سمت آینده حرکت کنیم.

لذا چیزی که من امید دارم این است که نه تنها پول می تواند توسط کیوا چرخش داشته باشد، این بسیار مثبت و با معنی است، اما من امیدوارم که کیوا بتواند این خطوط را محو کند ، همانطور که من گفتم، بین پولدار بودن سنتی و گروه های فقیر که ما فکر می کنیم در دنیا می بینم، این دودستگی غلط بین ما و آنها، وجود دارد .

من امیدوارم که کیوا بتواند این خطوط را محو کند. چرا که همانطور که رخ داده ، من فکر می کنم ما می توانیم احساس آزادی کنیم برای اثر گذاری در مسیری که بازتر است، عادلانه تر و خلاقانه تر است، تا بیشتر با هم در ارتباط باشیم و بیشتر به همدیگر کمک کنیم…تصور کنید که شما با کسی صحبت کنید که چیزی را رشد داده و آنرا برومند کرده است، کسی که از توانایی و استعداد خودش برای انجام کاری پر بار استفاده کرده است، کسی که کار خودش را از صفر شروع کرده است، کسی که با فراوانی ، احاطه شده است، نه با کمیابی ، کسی که در واقع فراوانی را می سازد، کسی که دستانش پر است از چیزهایی که می تواند پیشنهاد کند، نه دستان خالی برای درخواست از شما که چیزی به او بدهید. تصور کنید که شما بتوانید داستانی را بشنوید که انتظارش را ندارید ، داستانی از کسی که هر روز از خواب بیدار می شود و بسیار سخت کار می کند تا زندگیش را بهتر بکند. این داستان ها واقعا می تواند شیوه فکر کردن ما را درباره یکدیگر عوض کند. اگر ما بتوانیم تسریع کنیم که

گروه های حمایتی برای کمک به این افراد به میدان بیایند و در داستان های آنها مشارکت کنند با قرض دادن کمی پول، من فکر می کنم می تواند در شیوه گمانی که ما به یکدیگر داریم ، تغییر بسازد و همینطور در گمان ما به توانایی یکدیگر. لذا برای من ، کیوا فقط آغاز کار است. و انچنان که من به آینده نگاه می کنم که چه چیزی پیش خواهد آمد، این بسیار کمک کننده است که چیزهایی را که آموخته ام، منعکس کنم. اولینش این بود ، همانطور که گفتم، ایجاد یک شغل جدید یک ایده جدید برای من بود. وام گیرنده ها از کیوا ، آنگونه که من با آنها مصاحبه کرده ام و آنها را در این چند ساله شناخته ام، به من آموخته اند که ایجاد یک شغل جدید چیست. و من فکر می کنم، اساسش این است، شما تصمیم گرفته اید که زندگی بهتری داشته باشید. شما یک امکان و موقعیت را می بینید، و تصمیم می گیرید که از آن موقعیت استفاده کنید. خلاصه اینکه این یک تصمیم گیری است که فردا بهتر از امروزی باشد که در حال گذر است.

نکته دومی که من آموختم این است که وام دادن ، یک ابزار بسیار جذاب برای ایجاد ارتباط با اشخاص است.

لذا این یک هدیه و بخشش نیست. بله ، شاید این خیلی متفاوت به نظر نیاید، اما در حقیقت، زمانی که شما چیزی به کسی می دهید و آنها می گویند: متشکریم، و به شما این اجازه را می دهم که فکر کنید چه اتفاقی می افتد، این یک نکته. زمانی که شما به آنها مبلغی را وام می دهید و آنها آنرا به آهستگی باز پس می دهند،

شما یک بهانه برای گفت و شنود خواهید داشت. این جلب نظر ادامه دار، واقعا یک اتفاق مهم است تا

توسطش رابطه های مختلفی بین ما به وجود آید. و سوم اینکه، من از آنچه که از کارآفرینان شنیده ام، این را آموخته ام که همه با هم برابر هستند. این امکان که فقط پول در اختیار داشته باشید تا هر کاری می خواهید انجام دهید، با پول به اضافه پشتیبانی و تشویق از انجمن های جهانی داشته باشید، مردم پول به همراه کمک از انجمن های جهانی را انتخاب خواهند کرد. هر چه قدر این ترکیب پر معنا است، پر قدرت تر نیز هست. خوب این را در ذهن داشته باشید ، این اتفاق خاص، مرا به جایی که اکنون مشغول کار هستم، کشانید. من کارآفرینان را در همه جا می بینم و اکنون به این عادت کرده ام. و یک چیزی که من دیده ام این است که هر تعداد زیادی انجمن های حمایت کننده در دنیا وجود دارد. با شبکه های اجتماعی، به شکلی شگفت انگیز، تعداد افرادی که اطراف ما هستند و در انجمن های حمایت کننده حضور دارند ، بشدت رو به افزایش است. لذا، همانطوری که من در اینباره فکر کرده ام، من شگفت زده بوده ام: چگونه ما می توانیم این انجمن های حمایتی را درگیر کنیم تا عملی شدن ایده های کارآفرینان تسریع شود و به همه ما در بهتر کردن فردا کمک کند . این منابع از دوستان یا خانواده تامین می شود. برخی آمار می گوید تا 85% از منابع مالی برای شغل های کوچک از دوستان و یا خانواده تامین می شود. این رقم حدود 130 میلیارد دلار در سال است.

هر کدام از ما می تواند کاری شگفت انگیز در دنیا انجام دهد، این چیزی است که می تواند داستان ما را به داستان عشق تبدیل کند و داستان جمعی ما را به به یک امید پیوسته و ابدی تبدیل کند و چیزهایی خوب برای همه ما. لذا ، اعتقاد به یکدیگر، دانستن ان بدون هیچ شکی و تمرین که ما هر روزه فارغ از کارهای دیگرمان، انجام می دهیم چیزی که من اعتقاد دارم تغییر دادن دنیا و بهتر کردن فردا از امروز است.

Hide picture