نگاهی به دلنوشته های نسرین رضایی نیا

نسرین رضایی نیا متولد 1364 در رشته طراحی صنعتی تحصیل کرده است و به سمت ادبیات گرایش یافته است.دل نوشته های او معمولا از احساسات تجربه شده انسان هایی صحبت می کند که با خود و با دیگران غریبه اند.او همچنین در زمینه نوشتن قصه های کودکان و گویندگی یا صدا پیشگی کارتون های کودک فعالیت دارد.

اول بگو چی درسته و چی غلط

من نیومدم تو این دنیا که شما همش بخواین بگین چی درسته و چی غلط،شما هم به دنیا نیومدی که به من بخوای همش یاد آوری کنی و بگی بشین و پاشو قطعا هر کدوممون به دنیا اومدیم که خالق یه دنیای تکرار نشدنی باشیم برای خودمون ،نمیخوام بگم درسته یا غلط ،نمیخوام بگم باید یا شاید اگه اینجوری میشد بهتر بود و بهتر میشد ،قصد گلایه ندارم یه خاطره بود که مونده بود پس ذهنم گاهی میومد با شیطنت یه خودی نشون میداد و میرفت دروغ چرا از حسی که بهم میداد خوشم نمیومد ،هیچ وقت بابت هیچ کدوم از کارهای اشتباهی که تو دنیای بچگی کردم تنبیه بدنی نشدم ،ولی همیشه یاد حرف مادر بزرگم میوفتم که میگفت مرگ یه بار شیون یه بار ،کاش کتک خورده بودم تموم میشد میرفت شاید دردم می گرفت گریه میکردم شایدم مثل همین شیطنت پس ذهنی همیشه همراهم میموند،ولی اون تهدید کردنا،اون کمربندی که هیچ وقت حتی حسش نکردم گاهی میشد کابوس و شبیه طناب دار از ترس مبادا خیلی از شیطنتامو گردن نگرفتم و زیر بار خیلی از خرابکاری های کودکانه نرفتم ،الان شاید مسخره به نظر بیاد و خنده دار ولی تو زمان خودش بزرگترین کابوس بود …….

گاهی نباید عجله کرد

گاهی نباید عجله کرد برای هیچ چیز، مطمئن باش که گاهی همه چیز خودش درست میشود،جزء دلهره و دلواپسی هایت ،آرام که باشی و  با زمان سرجنگ نداشته باشی برای زود گذاشتمش زمان با تو صلح میکند،گاهی هرچه میروی برای رسیدن نمیرسی، تمرین کن صلح کردن را اول با خودت بعد با دنیای اطرافت را ، زمان هوشمندست جانا می فهمد که تو شتابزده ای و از تو پیشی میگیرد در تاختن ،مهربان باش و رها شاید این یکی از قانون های زمان باشد و زمین….

 

بوی نم بارون

چه هیاهوی ! زرد و سبز و نارنجی…. بوی نم بارون و طعم گس خرمالو و عطر دمنوش آویشن کنار پنجره و دید زدن شلوغی های پاییز، صدای پای تنهایی در میان این همه هیاهوی رنگ و طعم و صدا چه خوب خودنمایی میکند چه تضادی ! تنهایی پراز هیاهو….

 

چه خودخواهانه در دنیای آدم ها قدم میزنیم

فکر میکردم آمدن و رفتن آدم ها خیلی راحت است،بعضی آدم ها خودشان می آیند سرکی در تنهایی هایت می کشند و بعد خیلی آرام بدون هیچ سر و صدایی راهشان را می گیرند و می روند ،آنها به خیال خودشان فقط آمده بودند برای سرک کشیدن در تنهایی ات وبعد هم رفتن،ولی هرگز به آدمی که به تنهایی عادت کرده بود و با آمدن شان سکوت و تنهایی سال ها شکسته شده فکر نمی کنند، چه خودخواهانه در دنیای آدم ها قدم میزنیم ….

 

امان  از گاهی که دیگر بغض و گریه گره ی دل گرفته ی مان را باز نکند

گاهی دلمان میگیرد و برای رفع دلتنگی کمی بغض میکنیم و مانند ابرهای آسمان برای خالی کردن خود می باریم و تمام دلتنگی ها و تنهایی های مان را خالی می کنیم ….اما امان  از گاهی که دیگر بغض و گریه گره ی دل گرفته ی مان را باز نکند به سراغ آدم ها میریم یه یک دوست یک هم دم یه هم درد …..چه دلنشین که کسی را پیدا میکنی برای دلواپسی هایت و تنهایی هایت ،ولی امان از بعضی ها که از روی هوا و هوس  دنبال کسی میگردند، شاید آن یکی را که دلبسته کردی از روی هوس نیامده باشد ،شاید دنبال شانه ای امن میگشته وچه بی رحمانه که نگوییم دلنبند تکیه نکن من رفتنی ام آغوشت را برای چند روزی قرض میخواهم وبعد بی تفاوت بعد از رفع نیازم خواهم رفت چه دلگیر و ظالمانه…….

 

 

تک درخت کوچه ی دلواپسی

بوی مهر که میاد یاد تک درخت کوچه ی دلواپسی میوفتم،همیشه پس ذهنم اون دور دورا یه تک درخت هست که هر برگش یه رنگه، گاهی با شیطنت یکی از برگهاشو که دیگه زرد شده و وقت افتادنشه می چینم ،خوب نگاهش میکنم و پای تمام حرف های نزدش میشینم،امروز یکی شون نه گله ای کرد و نه شکایتی نه خاطره ای نه حرفی ،گفتن این همه حرف برای گفتن تو چرا ساکتی ؟ گفت من همونم برگم که یه روز میخواستی بهش بگی دوسش داری ولی ترسیدی و نگفتی و اونم رفت از اون روز منم دیگه از حرف زدن میترسم از گفتن چیزای که باید بگم و نگفتم دلم گرفته، کاش همه ی آدما یه تک درخت داشته باشن و گاهی پای حرفای برگ به برگش بشینن، تازه این فقط حرف یکی از هزار تا برگی بود که دیگه زرد شده بود و وقت فراموش شدنش

 

یک نگاه ساده

همیشه دنبال اتفاقای عجیب و غریب هستیم یا عشق رو یه چیز دوراز دسترس تصور میکنیم ،غافل از اینکه عشق شاید یه نگاه ساده باشه، شاید یه صدا که یه آرامش بهت میده ،یا شاید یه آدمی که فقط بهت امید میده …..عشق شاید یه دلخوشی خیلی کوچیک باشه ولی واقعیه

 

دل آدما رو بازیچه نکنیم

ما  حواسمون نیست! یه آدمای هستن که خیلی خوشحال به نظر میرسن، ولی خیلی خسته و تنهان ،یه آدمای دیگه ایم هستن که عشق رو بی حد مرز هدیه میدن به دیگران ولی خودشون محتاج اند به حمایت و محبت دیگران،یه آدمای عادت ندارن گله کنن و شکایت وفقط میشن دوتا گوش برای شنیدن غصه های دیگران ،حواسمون پرت کجاس که نادیده میگیریم حس آدمای زندگیمون رو ،حواسمون پرت کجاست که فکر می کنیم آدمای دیگه احساس ندارن ،نمی شکنن،میایم پا میزاریم تو تنهایاشون،بعد حتی نمی خوایم خداحافظی کنیم بهونه میاریم برای رفتنمون……..کاش یاد بگیریم ما آدما برای رفع نیازهای دم دستیمون دل آدما رو بازیچه نکنیم ،نگاه آدما رو باورشون و مهربونی و سادگیشونو  رو خراب نکنیم ،بزاریم یه آدمای با تمام دردای که دارن  و نامهربونیای  که دیدن ولی قول دادن که خوب بمونن ،بازم مهربون بمونن……

Hide picture