ماریو پدرو بارگاس یوسا تلاقیِ ادبیّات و سیاست در آمریکای لاتین

در نخستین روزهای سال جاری، ادبیّات جهان، ماریو پدرو بارگاس یوسا رمان نویس بزرگ و مشهور پرویی و یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین پدیدآورندگان آثار ادبی و برنده جایزه نوبل ادبیّات سال ۲۰۱۰ را از دست داد.

نوشته : حسین افضلیان

روز یکشنبه سیزدهم آوریل سال ۲۰۲۵ مصادف با بیست و چهارم فروردین ماه امسال ادبیّات جهان، این وطن وسیع و بی مرز و این پناهگاهِ جانهای ناخرسند و عاصی، یکی از نویسندگان بزرگ و تأثیرگذار خود را از دست داد.

در این روز ماریو پدرو بارگاس یوسا نویسنده و سیاستمدار نامدار و توانای آمریکای لاتین و از قله های سترگ ادبیّات جهان در سن ۸۹ سالگی درگذشت.

او که متولد ۱۹۳۶ در پرو بود، تنها بازمانده نسل طلایی ادبیّات آمریکای لاتین و همتراز چهره‌های بزرگی چون گابریل گارسیا ماکز، خولیو کورتاسار، کارلوس فوئنتس و خوان کارلوس اونتی بود که به همراه آنان و چند تن دیگر اوج شکوفایی ادبیّات آمریکای لاتین را در قرن بیستم رقم زدند.

خلق ۵۹ اثر در ۵۵ سال نویسندگی نشان می دهد که نوشتن، همه زندگی اش بود همانگونه که خود نیز گفته است: “اگر نمی نوشتم، بدون تردید مغزم را منفجر می کردم!” این تکاپوی بی وقفه نشان می دهد که نویسندگی برای او ابزاری بوده در مبارزه بر ضد یأس و خودکامگی و تلاشی در نقدِ شرارت‌ نظامهای تمامیّت‌ خواه و کوششی مداوم برای مواجهه با تلاطم های ویرانگر سیاسی در جهان و به خصوص در آمریکای لاتین.

به گفته یوسا، او با درک درستش از این عبارت ژان پل سارتر که: “کلمات، اَعمال هستند” بیش از پیش به نقش سیاسی رمان نویسان پی برده و توانسته بود تعدادی از برترین رمان های یکصد سال اخیر ادبیّات جهان از جمله “سورِ بُز” و “گفتگو در کاتِدرال” را به رشته تحریر درآورد.

“سورِ بُز” رمانی ست که ماجرای دیکتاتوری حکومت رافائل لئونیداس تروخیو مولینا حاکم قدرتمند و نظامیِ جمهوری دومینیکن را روایت می کند.

دوران حکومت تروخیو مولینا بین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۱ خشن‌ترین دوره در تاریخ جمهوری دومینیکن است که ماریو بارگاس یوسا سعی نمود با خلق این اثر خطرات و عواقب بغرنج نظام‌های توتالیتر را در جامعه و بر زندگى مردم نشان دهد.

کتاب “گفتگو در کاتِدرال” که بسیاری از منتقدان آن را برترین اثر و در واقع شاهکار او می دانند نیز رمانی ست در بازنمایی چهره آمریکای لاتین و چشم اندازی کامل و جامع از برهه ای از تاریخ ملّتهای آن منطقه در روزگار حکومتهای خشن و تمامیّت خواه.

در حقیقت رمان گفتگو در کاتِدرال، حکایتی ست به یادماندنی در باره قدرت و فساد و نیز کنکاشی ست پیچیده برای یافتن هویّت. داستان کتاب، دهه ۱۹۵۰ و نحوه حکومت دیکتاتوری مانوئل آپولیناریو اودریا آمورتی را در پرو حکایت می کند. گفتگوی ذکر شده در عنوان کتاب، میان دو شخصیت با نامهای سانتیاگو و آمبروسیا اتفاق می افتد که طی آن، هر یک از زندگی سخت و مشقت بار خود سخن می گویند و بیچارگی و درماندگی های مردم شهرشان را واگویه می کنند.

در این اثر ماریو بارگاس یوسا به واسطه گستره ای پیچیده از اسرار و ارجاعات تاریخی، سازوکار های ذهنی و اخلاقیِ حاکم بر صاحبان قدرت را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد. رمان گفتگو در کاتِدرال، که چیزی بسیار بیشتر از تحلیلی تاریخی جلوه می کند، رمانی پیشگامانه است که به موضوعاتی بنیادین پرداخته و مشخص می کند که سلطه بلامنازعِ یک حکومت تمامیّت خواه از یکسو و از سویی دیگر، فقدان آزادی های مدنی چرا و چگونه بر ذهن و فکر یک ملّت، زخمی جاودانه می زند.

با نگارش همین رمان است که می توان او را مدافعِ آزادی و دموکراسی در آمریکای لاتین دانست. انتقادهای صریح و بی اغماض وی از مقام های سیاسی، جز بر افزودن دشمنانش در میان سیاسیون سوسیالیست و محافظه کاران آمریکای جنوبی، دستآوردی برای او نداشت. او بر این باور بود که ارزنده ترین ویژگی هر انسان “ثبات رأی و پایمردی” ست. همان خصلتی که پافشاریِ بر آن، باعثِ به وجود آمدن مشکلات زیادی در زندگی شخصی اش شد. هر چند که امروز می توان فهمید، مهمترین عنصر سازنده دوران حرفه ای نویسندگی او نیز همین “ثبات قدمش” بوده است.

نباید از خاطر دور داشت که خطِ فکری و سیاسی یوسا، همانند بیشتر هم عصرانش، در ابتدا به عنوان یک نویسنده مارکسیست با حمایت از انقلاب کوبا و جنبش های متأثر از آن آغاز شد و در انتها به عنوان یک لیبرال دموکراتِ منتقدِ فیدل کاسترو و یک روشنفکرِ مخالف نظام‌های دیکتاتوری آمریکای لاتین به پایان رسید.

بارگاس یوسا تا آخرین روزهای زندگی همیشه درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی بود. تحوّل فکری او، از حمایت از انقلاب کوبا تا نقد شدید استبداد در این کشور، به آثارش بُعدی فلسفی و سیاسی بخشید. یوسا بر این اعتقاد بود که جهان ما همچنان باردار خشونت و شگفتی ست. شگفتی هایی مانند آنچه که متون ادبی گذشته برایمان در قالب افسانه روایت کرده‌اند.

یکی از این شگفتی ها، اعتقادِ به این است که درماندگی‌ های امروزمان از بیرون بر ما تحمیل شده و همواره دیگران، مسئول بروز مشکلاتِ ما بوده‌اند.

بر اساس همین باورها بود که سعی داشت میان ادبیّات و سیاست پیوندی مستحکم و پایدار برقرار سازد. او و افکار ستیزنده اش به حقیقت محلِ تلاقی ادبیّات و سیاست در آمریکای لاتین بود.

یوسا که علاوه بر درخشش در دنیای ادبیّات، به عنوان چهره ای سیاسی در کشورش شناخته می شد، در سال ۱۹۹۰ نامزد ریاست جمهوری پرو شد و با وجود شکست، همچنان از دموکراسی، آزادیِ بیان و حقوق بشر دفاع نمود. از این رو همواره به عنوان یکی از تأثیرگذارترین افراد در حوزه های سیاسی و اجتماعی، مورد عشق و احترامِ اقشار مختلف مردم پرو و ملّتهای آمریکای لاتین بوده و هست.

آنگونه که پیش از این گفته شد بسیاری از منتقدان، کتاب “گفتگو در کاتِدرال” را مهمترین اثر ماریو بارگاس یوسا می دانند اما با این همه نمی توان از ارزش و اهمیّت کتاب “چرا ادبیّات؟” او غافل ماند.

“چرا ادبیّات؟” اثر برجسته دیگری از ماریو بارگاس یوسا است. او در این کتاب که بخش اوّل آن در باره اهمیت ادبیّات است، به این پرسش پاسخ می‌دهد که چرا خواندن رمان و داستان تا این اندازه اهمیّت دارد و چرا همه بزرگان و اندیشمندان آن را توصیه می‌کنند؟

برای یوسا “ادبیّات” همه‌ چیز بود و بی تردید، هیچ مکتوبی به اندازه آثار ارزشمندش نمی تواند انعکاس دهنده نگاه نافذ و عمیقش به این میراث غنی و گرانسنگ تمدّن بشری و نمایانگر تأثیر شگرف و مستقیم آن بر زندگی انسانها باشد.

به اعتقاد او، ادبیّات در زمره ضروری‌ ترین و مهمترین فعالیت‌های ذهنی بشر است. فعالیتی که از جنبه‌های مختلف به فرد و به جامعه کمک می‌کند تا از حق و حقیقت دفاع کرده و به زندگی جز در سایه حقیقت و آزادگی تن در ندهد.. او به بهترین شکل ممکن و با دلایل قانع‌ کننده این تصورِ اشتباه را که، ادبیّات نوعی وقت‌گذرانیِ تجملاتی ست را رد می‌کند و معتقد است در دنیایی بی‌سواد و بی‌بهره از ادبیّات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آنچه مایهٔ ارضای حیوانات می‌شود نخواهد بود، و هرگز نمی‌تواند از حد ارضای غرایز فراتر رود.

یوسا بر این باور بود که یک جامعه مدرن و دموکراتیک با شهروندانی آزاد، بدون مطالعه ادبیّات شکل نمی‌گیرد. او در واقع ادبیّات را نقطه مشترک بین انسانها، اقوام، ملل، ادیان، نژادها، سیاست‌ها و باورهای مختلف اجتماعی می دانست و معتقد بود برای نشان دادن این نقاط مشترک هیچ‌ چیزی بهتر از ادبیّات وجود ندارد.

یوسا معتقد است جامعه‌ای که ادبیّات مکتوب ندارد، در مقیاسه با جامعه‌ای که مهمترین ابزار ارتباطی آن یعنی کلمات، در متون ادبی پرورانده شده و تکامل یافته است، حرف‌هایش را با وضوح کمتری بیان می‌کند. او می گوید: جامعه بی‌خبر از خواندن، که از ادبیّات بهره ای نبرده، به مانندِ جامعه‌ ای کر و لال‌، دچار زبان‌پریشی ست و به سبب زبان ناپخته و ابتدایی‌اش مشکلات بزرگی در برقراری ارتباط خواهد داشت. و در مقابل، جامعه‌ای که خوب می‌خواند، و به خوبی استعداد آفرینش ادبیّات دارد، فریب‌ دادن چنین جامعه ای بسیار دشوار است.

یوسا در نگرش ها و در آثار خود بر این باور بود که «هیچ‌ چیز مانند ادبیّات، روحیه انتقادی و آگاهی بخشی را در جامعه برنمی‌انگیزد … چرا که در غیاب ادبیّاتِ انتقادی به عنوان محرک اصلی تحوّلات تاریخی و بهترین مدافع آزادی ؛ آسیبی جدی بر پیکر آزادی و آزاداندیشی خواهد خورد. این بدان سبب است که ادبیّاتِ پرسشگر و انتقادی سراسر رادیکال است و پرسش‌هایی اساسی در باره جهان پیش می‌کشد.»

در هندسه فکریِ یوسا، ادبیّات خوب و اصیل، همواره ویرانگر، تقسیم‌ناپذیر و عصیانگر است. چیزی که جهان و هستی را به چالش می‌کشد.

او با این نگرش ها بود که افق‌های ادبیّات و به خصوص ادبیّات انتقادی را گسترش داد و نشان داد یک اثر ادبی می‌تواند هم‌ زمان، هنری، سیاسی و در سطح جهانی قابل درک و دریافت باشد.

یوسا به جد معتقد بود جامعه بدون ادبیّات یا جامعه‌ای که در آن ادبیّات به گوشه‌ و کنار زندگی های مردم رانده می‌شود، جامعه‌ای ست محکوم به توحش معنوی و در خطر از دست رفتن آزادی!

او می گوید: ادبیّات از آغاز تاکنون و تا زمانی که وجود داشته باشد فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه آن انسانها می‌توانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند.

ادبیّات به افراد جامعه با همه ویژگیهای فردی‌ شان این امکان را می دهد که از تاریخ فراتر رفته و یکدیگر را در گستره زمان و مکان درک کنند و خود را اعضای یک پیکر ببینند.

به زعم یوسا دنیای بدون ادبیّات، دنیایی بی‌ تمدّن، بی‌بهره از حساسیت، ناپخته در شور و شر عشق و سراسر غرق در جهالت و غریزه است که مهمترین ویژگیِ چنین دنیایی، تن‌ دادن انسانها به قدرتِ انحصارطلبان و تمامیّت خواهان است.

وی می گوید: “ادبیّات برای آنانکه به آنچه دارند خرسندنـد و برای آنانکه از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. وی ادبیّات را خوراک جانهای ناخرسند و عاصی و آن را زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی می دانست که به آنچه دارند خرسند نیستند!”

او می اندیشید که جامعه آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی پرسشگر و اهل نقد داشته باشد تا بدانند همهٔ ما نیاز به آن داریم که پیوسته جهانی را که در آن زندگی می کنیم به سنجش درآورده و بکوشیم تا این جهان، هر چه بیشتر شبیهِ دنیایی شود که آرزو داریم در آن زندگی کنیم. از این روست که در اندیشهٔ او برای شعله‌ور کردن آتش این‌ همه ناخشنودی از جهانِ کژخیم، هیچ‌ چیز کارآمدتر از ادبیِات انتقادی و ستیزنده نیست. و برای شکل دادن به شهروندانِ اهل نقدی که بازیچه دست زورگویان نشده و از تحرک روحی و تخیلی سرشار برخوردار باشند، هیچ راهی بهتر از مطالعه چنین ادبیّاتی وجود ندارد.

او نیک می دانست که رهبران خودکامه در سراسر جهان می‌دانند ادبیّاتِ غنی و قوی، دشمن‌شان است. دشمنی که خواننده را در مورد جهانی که آنان به زیر سطله گرفته‌اند، درباره نقص‌ها، زشتی‌ها و بی‌عدالتی‌ها و فریبکاریهای آنان، آگاه می‌کند. وقتی آدم از دنیای غنی و پربارِ یک رمان به دنیای واقعی و روزمره خود برمی‌گردد، چیزی در او تغییر کرده است. انسانی که دن‌ کیشوت، جنگ‌ و صلح یا بینوایان را خوانده، دیگر نمی‌تواند دنیای تحت حکومت خودکامه‌گان را همانطور با تمام ایرادها، بی‌انصافی‌ها، نابرابری ها و خفقان بپذیرد. برای همین است که خودکامگان از ابتدای روی کار آمدن در تلاش هستند سیستمی را طراحی کنند تا ادبیّات را به صورت کامل مهار و یا کنترل کنند. چرا که خوب می‌دانند، در ادبیّات، دشمنی دارند، خاموش و قوی و بی‌ادعا که انسانها را در برابر پذیرش ظلم مقاوم می‌کند.

بارگاس یوسا هميشه معتقد بود که «شعر، ادبیات و رمان ضمیر جهان است. با آن به لایه‌هایی از زندگی می توان دست یافت که با معرفت و شناخت عقلانی راهی به آنها نداریم. به عبارتی دره‌ های عمیقی که لازمه راه یافتن به آنها پذیرش خطرهای جدی است، فقط از راهِ باطن و درون است که می‌توان به آنها رسید نه از راه عقل، و یکی از این راهها شعر و ادبیّات است.»

او بر این باور بود که: «من وقتی می‌ نویسم خودم را تکثیر می‌کنم. دو نفر می‌شوم. هم نویسنده، هم خواننده. چون همیشه خودم را جای خواننده می‌گذارم تا بفهمم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. سعی می‌کنم خودم را با دو چشم دیگر بخوانم، و با نگاهی دیگر، طوری‌ که انگار نمی‌دانم قرار است چه اتفاقی بیفتد!»

بارگاس یوسا در دنیای ادبیّات جوایز بسیاری بدست آورد. “جایزه پلانترا” و “جایزه همینگوی” را به خاطر رمان “مرگ در کوههای آند” دریافت نمود.

در سال ۱۹۹۵ “جایزه سروانتس” یعنی مهم‌ترین جایزه ادبی نویسندگان اسپانیایی زبان، را از آن خود کرد و در سال ۱۹۹۶ برنده “جایزه صلح آلمان” شد. او سرانجام در سال ۲۰۱۰ توانست معتبرترین جایزه ادبی جهان یعنی، “جایزه ادبیّات نوبل” را از آن خود کند. آکادمی نوبل در هنگام اعطای جایزه خود، از یوسا به عنوان خالق آثاری نام برده که به‌ سبب «نقشه‌برداری از ساختارهای قدرت و تصاویر تیزبینانه‌اش از مقاومت، شورش و شکست فردی»، توانسته است این جایزه را به خود اختصاص دهد. این جایزه جایگاه او را در قله ادبیّات جهان تثبیت کرد و نشان داد گر چه نوشته‌های وی در فرهنگ و سیاست آمریکای لاتین ریشه دارد؛ امّا موضوعات اصلی و کلیدی آثارش یعنی قدرت، فساد، مبارزه با بی‌ عدالتی، عشق، تاریخ و تقابل میان آرمان‌ها و واقعیت، جنبه‌ای جهانی دارند.

ماریو بارگاس یوسا، در روز یکشنبه ۱۳ آوریل امسال درگذشت در حالی که افق‌ های ادبیّات را وسعت بخشید. او اکنون رفته است اما میراث او در ساختار ادبی نوآورانه و مضامین داستان‌نویسی معاصر جهان همچنان باقی خواهد ماند.

او با زندگی و آثارش به جهانیان آموخت “بهترین چیز برای آدمی اعتقاد داشتن به حرفی ست که می‌زند و دوست‌ داشتن کاری ست که می‌کند.”

 

حسین افضلیان

بیرجند – ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

Hide picture