داستان کوتاه سفر- عسل ستایش
سفر
مي خواستم پايان اين ماه براي تعطيلات به ايروان بروم، پس با عجله به كارهاي كلاس و توليدي رسيدگي مي كردم. بايد آخرين فيگور را به بچه ها ياد مي دادم و باقي كارهاي توليدي را به هتلي كه سفارش لباس فرم كاركنانش را به ما داده بودند تحويل مي دادم. پُشت ميزم نشستم و به نامه هايي كه بايد خوانده مي شد و چند رسيد كه بايد امضاء مي شد رسيدگي كردم.
از پنجره بيرون را تماشا كردم، چه زود هوا تاريك شده بود. با تني خسته به سمت خانه رفتم. سَر راه غذاي چيني مخصوص رستوران هميشگي را گرفتم و چون تا خانه راهي نبود پياده به راه افتادم. جلو در آپارتمان روزنامه صبح را برداشتم و رفتم تو. روزنامه و شامم را گذاشتم روي ميز و تلويزيون را روشن كردم. موقع خوردن شام تيترهاي روزنامه را خواندم، خبري نبود، تلويزيون سريال شرلوك هولمز گذاشته بود.
توي تختم دراز كشيدم، كتاب نيمه تمام ديشب را باز كردم، بعد از خواندن چند صفحه خميازه اي كشيدم؛ صداي تق تق باران روي سقف خانه شنيده مي شد با اين آهنگ به خواب رفتم.
*
توي خيابان هاي ايروان قدم مي زدم و مي لرزيدم. آن قدر عجله داشتم كه قبل از تعطيلي گالري آرتیمیکس به آنجا برسم، فراموش كردم پالتو ام را بردارم؛ كه اتفاقاً دير شد، چون آنجا راٌس ساعت هشت تعطيل شده بود. به نزديك ترين كافه همان حوالي رفتم تا قهوه اي بخورم. همه ميزهاي توي سالن پُر بود پس به ناچار بيرون نشستم و سفارش كاپوچينو دادم. نگاهي به اطراف انداختم، شهر در آن ساعت نيمه شلوغ و سرشار از زندگي بود. ميز كنار من آقايي نشسته بود و مجله اي را ورق مي زد. همان موقع سرش را بلند كرد و چشممان به هم افتاد، لبخندي زد و سلام كرد. با لبخندي كوتاه جوابش را دادم. مردي حدوداً ٣٥ ساله بود، با پوستي روشن، موهايي مشكي، نگاهي گيرا داشت و مي شد مهرباني را در وجودش حس كرد. پرسيد مسافري، گفتم بله. تعجب كرد چون معمولاً در اين وقت سال توريست آنجا كم بود. گفتم دقيقاً به همين دليل اين موقع سفر كردم؛ از شلوغي و ازدحام بيزارم. گرم حرف زدن بوديم كه پيشخدمت قهوه هر دومان را آورد. اجازه گرفت و آمد سَر ميز من. پذيرفتم چون هم تنها بودم و هم از مصاحبت با اين غريبه خرسند بودم. نيم ساعتي گرم حرف زدن درباره هنر بوديم كه من با نگاه به ساعتم عذرخواهي كردم و خداحافظي. بدون هيچ حرفي بلند شد دست داد و احتمالاً رفتنم را تماشا مي كرد…..
می توانید مطلب تکمیلی را در ماهنامه شماره دهم جلا مطالعه نمایید