خواب زدگان – شش داستان کوتاه سورئالیستی از مریم علاالدینی
سور”(sur) در لغت به معنی “روی” و “رئال”(Real) به معنای “حقیقت” است. بنابراین سورئالیسم به معنای “ورای واقعیت” یا “آن سوی واقعیت” است. مکتب سورئالیسم (فرا واقع گرایی) پس از دو اتفاق بزرگ جهانی، در فرانسه متولد شد؛ جنگ جهانی اول و انتشار نظریات زیگموند فروید. این مکتب واکنشی به مکتب رئالیسم بود و از مکتب های رمانتیسم و سمبولیسم تاثیر می پذیرفت. همچنین، اغلب نویسندگان این مکتب به ژانرهای گوتیک و رمانتیک سیاه نیز گرایش دارند. نویسندگان در مکتب سورئالیسم، همانطور که از اسمش پیداست، به دنبال چیزی (حقیقتی) فرای فهم و درک ضمیر خودآگاه بودند؛ چیزی که فقط در رویاها و اوهام به آن می توان دسترسی یافت. رویا، دیوانگی، امر شگفت و جادو (استفاده از ژانر فانتزی)، احتمال و تصادف، پراکندگی و گسستگی متن، طنز و تصاویر و اشیای سورئالیستی، از تکنیک ها و ویژگی های بسیار مهم در مکتب سورئالیسم است. برتون میگوید: «سورئالیسم، خود كاری مغز است كه می خواهد یا بهوسیله زبان یا قلم یا هر چیز دیگر با جریان واقعی عمل تفكر را بیان كند. سورئالیسم تقدیر و تثبیت تفكر است، بدون تحكم عقل و خارج از هرگونه تقید به قوانین زیباشناسی و اصول اخلاقی».
از جمله ویژگیهای این سبك «نوشتن خود به خود» است و آنچه به ذهن نویسنده خطور میكند، همان را ثبت میكندسورئالیسم میگوید همیشه و همه جا در جریان عادی زندگی، عامل خرق عادت را جستوجو کن و امور غریب و مافوق طبیعی را آشنا و در دسترس بدان! لوئی آراگون، از بنیانگذاران سورئالیسم، میگوید: «در ورای دنیای واقع روابط دیگری هست که ذهن بیدار میتواند درک کند. اهمیت و ارزش این روابط از واقعیت خارجی کمتر نیست، مانند پندار، توهم، خیال و رویا.» با این تفاسیر هر جا که قوه تخیل بتواند بدون هیچ قید و بندی جولان دهد، سورئالیسم ظهور میکند.از نظر سورئالیستها رویا تفنن روح نیست، بلکه یکی از فعالیتهای الهامبخش ذهن است. وقتی در عالم خواب فرو میرویم دیگر چیزی تحت عنوان «امکان» وجود ندارد، همه چیز ساده است و طبیعی جلوه میکند و ذهن ما در پذیراترین حالت خود قرار دارد. ویژگیهای رویا همان چیزی است که در آثار هنری و ادبیات سوررئالیسم به چشم میخورد.
و اما داستان های سورئالیستی مریم علاالدینی:
١–تجارت دستمال كاغذي
در حالیکه دوستم یک ماهه بارداره و سعی میکنه با یک ملافه بزرگ پیچیده به دور خودش حاملگی یک ماه اش رو مخفی کنه ،اومده درباره تجارت دستمال کاغذی لوله ای بی کیفیت به خارج ازکشور از یه جمعی توی یک سالن نظرخواهی کنه .حالا اون وسط من در حال متقاعد کردن رای دهنگان هستم و همزمان با تلاش برای اثبات بی کیفیتی دستمال کاغذی در حال پیدا کردن سس کچاپ موشکی می گردم که از شدت غل خوردن بین جمعیت حاضر مثل نوشابه گازش در رفته و داره اینور و اونور فوران میکنه و باورش شده که موشکه و میتونه با قدرت با آسمان پرتاب بشه تا اینکه یک جوان با غیرت آماده برای جنگ روسیه و اوکراین از بین جمعیت داوطلب میشه و سس موشکی رو بین زمین و آسمون می گیره و با یک حرکت اونو سر یک میز در طرف دیگر سالن ثابت نگه میداره تا پرفسور لطیفی که نمیدونم کیه و از زمان گذشته آمده ،بتونه در یک محفل پر سر و صدا از داخل و پر هیاهو از جنگ بیرون به مادر و دختر من سنتور تدریس کنه و از من هم امتحان سلفژ بگیره تا اینکه…..
٢– اقامتگاه
در كنار جمعيت توي يه وسيله شبيه اتوبوس پهن كه به سمت مسيري حركت مي كرد بودم. سرم رو كه چرخاندم به مقصد رسيديم و همين جمعيت به علاوه گروهي ديگر پياده به سمت اقامتگاه مي رفتيم. سرگرم تماشاي جمعيت و محيط اطرافم شدم .يه فضاي سبز و خوش آب و هوا با درخت هاي بلند…. مسيري كه توش حركت ميكرديم از خیابان هاي اصلي اين فضاي شهرك مانند بود كه شيب ملايمي داشت…
از توي اتوبوس يك رگال پر از لباس همراه من بود، همينطور كه مشغول نگاه به اطراف و افراد بودم ياد رگال لباسم افتادم كه پشت سرم مي كشيدم…. فقط من اين همه بار داشتم بقيه نهايتا يك كوله پشتي داشتند ، شايد هم بارشون قرار بود بعدا برسه.
رگال رو به سمت جلو چرخوندم و ديدم خاليه. پشت سرمو كه نگاه كردم ديدم جمعيت از لابلاي تپه لباس هاي من به سمت جلو ميرن… با شرمندگي برگشتم كه لباس ها رو جمع كنم…نگران از پخش شدن لباس زير بودم كه یک نفر ؛که به سمت جلو حركت ميكرد يك دسته پول در آورد و به طرف من تعارف کرد… اونجا فهميدم كه اين اتفاق حس بدبختي داره و اين شخص هم از آنهایی هست که هر فرد بدبختي رو مستحق كمك مالي ميدونه… با يك اشاره بهش فهموندم كه نيازي به پول نيست و رفتم تا به كوه لباس برسم…
رسيديم به اقامتگاه… يك نفر مثل خدمه هتل دری رو باز کرد. دو نفر به علاوه خود این خدمه وارد اتاق شدیم… اتاق بسیار کوچک بود بعد از ورودی تنگ و تاریک که به اندازه همون رگال لباس بود یه فضای دو در دو متر با دو تا تخت و یک یخچال بزرگ؛ پر شده بود .از تنگی جا سه تایی بین فضای دو تخت ایستاده بودیم. خدمه؛پنجره بزرگ شبه اتاق رو باز کرد و نسیمی ملایم پرده را به حرکت درآورد و وارد اتاق شد .روی تخت چند تا کارتون خالی بود بقیه کارتون ها سمت راست اتاق روی هم چیده شده بود. کارتون خالی رو که دیدم از خدمه خواستم که اینها رو بردارم چون یادم افتاد دخترم برای کاردستی به کارتون خالی نیاز داره. درب یکی از کارتون ها رو باز کرد… کارتهای کوچک سفید رنگ با ابعاد حدود ۶ در ۳ سانتی متر که دو تا خطِ تا بصورت طولی داشت. از انجایی که از انجام یه سری کارهای موقتِ تکراری احساس ریتم و نظم و آرامش مي كنم از خدمه خواستم اجازه بده من این کارت ها رو تا بزنم… اون هم قبول کرد کفشهاش رو درآورد و نشست کف اتاق قسمت فضای تنگ بین دو تا تخت تا نحوه تا زدن كارت ها رو بهم بگه… میشه تصور کرد وقتی پای یه نفر از کفش در میاد چه اتفاقی میافته… ترجیح دادم در کنار پنجره ي باز شروع کنم به تا کردن کارت های دعوت کوچولویی که روش اسم عروس و داماد نوشته شده بود….
٣–در مسير بازگشت
انتخاب دو بسته ماکارونی فرمي از ماکارونی ساده ، توی قفسه های خالی مغازه ای تاریک و ورشکسته و رو به تعطیل ؛کلی وقتمو گرفت .درب مغازه به اتاق رییس باز می شد که با معاون و مسئول سرویس مدرسه جلسه کارآفرینی داشتند.زنگ خورد و مدرسه تعطیل شد ،کیف دخترم روی کولم بود و با دوستم مسیر کوتاهی را پیاده طی کردم وقتی برگشتم دیدم چندين کیلومتر از مدرسه دور شدم و گوشی تلفن همراهم شارژ نداره تا با موبایلی که دخترم نداره تماس بگیرم و بگم در مدرسه منتظر من بمونه .سعی کردم با آرامش و قدم زنان با بار سنگین کیف مدرسه و کیسه خرید ماکارونی با پاي پياده به سمت مدرسه حرکت کنم. مزاحمت چشم های هوس آلود مردي در سمت چپ خيابان و ديدن مردی برهنه دارای زایده عجیبی وسط سینه و ایستاده کنار درب ورود ایستگاه مترو در سمت راست خيابان باعث شد سرعت قدم هام رو بيشتر كنم و در خیابان شلوغ از تظاهرات رسيديم به سر چهار راه .پشت چراغ قرمز وسط چهار راه استاد طراحي داشت به گروهی بی بضاعت تکنیک پرسپکتیو آموزش می داد. لبه جدول خيابان در كنار بقيه هنرجوها نشستم تا كمي خستگي در كنم.بین جمعِ هنرآموز، يك توريست به زبان فارسي صحبت میکرد اما من اصرار داشتم به زبان خارجی جواب بدهم .با سبز شدن چراغ راهنمایی ؛کلاس هنر سر چهار راه تمام شد و صدای دخترم را شنیدم که نا امید از رسیدن من خودش رو به من رساند…
٤–دیدار با رییس جمهور
عده ای در حال فرار از نيروهاي پلیس بودند و به بازارچه موقت افغان ها وارد شدند. ظاهرا پلیس ها كاري با اتباع خارجي نداشتند.بازارچه با کفی از سنگ و خاک شبيه يك سوله بزرگ برزنتي بود که بين فروشگاه هاي بزرگ با سازه هاي مدرن شهری در خيابان اصلي برپا شده بود .بازار پر بود از لباس، با فروشنده های مرد که لباس سنتی بر تن داشتند و متعجب از هجوم جمعيت؛ به وقت خطر. جمعيتِ بالغِ هراسان سعي ميكرد به هر نحوي خودش را بين لباس هاي بچگانه پنهان كنه و اولين بار بود كه آروزي داشتن چشماني بادومي صرفا براي استتار بين فروشنده ها در كنار ديگر آرزوهاشان جاي گرفت.
پناه گرفتن در اين بازارچه كار ساز نشد و راه برگشتي هم وجود نداشت تا اينكه فروشنده ها با دست خالي ديواره هاي برزنتي را براي فرار افراد محبوس پاره كردند بي خبر از ميله هاي آهني دور تا دور چادر. در انتها و گوشه ی بازارچه درب شيشه اي شكسته شده اي بود . يك نفر با نااميدي دستگيره در را تكان داد و در براحتي به سوی پارکی بزرگ باز شد.
ظاهرا همه چیز آرام به نظر میرسید من خودم رو رساندم به ساختمان دو طبقه قدیمی حیاط دار کنار پارک . در حیاط خانه ، ريسس جمهور سابق در كت و شلواري طوسي با سرو وضعي بسيار تميز و عالي روي صندلي كنار حوض نشسته بود و سعي ميكرد دمپايي قهوه اي رنگ پلاستيكي كه پوشيده بود رو پشت گلدان هاي جلوي پاهاش مخفي كنه. اولين سوال مهمي كه به ذهنم رسيد و ازش پرسيدم دليل چرب بودن موهايش در دوران رياست جمهوري بود. مطمئن بودم دلیلش رو ایراد لنز رسانه ها و توطئه بیگانگان بیان می کنه اما دلیلش منطقی تر از چیزی بود که همیشه میگفت . از وقتی از شامپو های مخصوص مو های چرب استفاده میکنه مثل اینکه حالت موهاش خیلی بهتر شده….
5-استاد ماهر
بوی برش چوب فضای راهرو و راه پله رو پر کرده بود ، وقتی وارد کارگاه شدم بوی چسب و رنگ هم احساس می شد. هر کسی در گوشه ای مشغول کارش بود. سمت چپ کارگاه انعکاس نور خورشید از پنچره بزرگ روی ریش صدفی رنگ پیرمرد استادکار توجهم رو جلب کرد. قوز کرده با دستانی ماهر مشغول رنگ کردن نقش های ظریف روی چوب بود. به آرامی در حال تماشای هنرش یک دور کامل به دورش چرخیدم و در سمت دیگرش نشستم. غرق در کار متوجه حضور من نشد. پدربزرگم بود ؛اما من نوه ی او نبودم. در کنارش نشسته بودم که از طرف دیگر کارگاه صدای موسیقی توجهم رو جلب کرد، دختربچه ای در جهت مخالف ساز کیبورد نشسته بود و با مهارت به همراه استادش که در جهت درست ساز نشسته بود نوازندگی می کرد. با نوای ساز شروع به زمزمه ی آهنگ کردم دختر صدای من را شنید … صورتش رو به طرف صدای من بر گرداند چشم های نابینایش به این سو آنسو می چرخید و لبخند زیبایش ثابت… پیرمرد همچنان غرق در کار خود بود….
6- مبل تک نفره
هنرپیشه ی با تجربه و معروفی بود. با اون قد بلند قوز کرده، موهای جوگندمی نسبتا بلندی که رو پیشانی چروکش ریخته ، بینی بزرگ و صورت کشیده هر روز يك مبل یکنفره کوچک و قدیمی را به دنبال خودش ميكشيد تا به محل گفتگوي دوستانه برسه و روش بشینه .محل قرار منزل خاله من در طبقه دوم يك ساختمان قديمي بود. هم مهمانهای دورهمی هم سن و سال هم و تا اندازه اي سرشناس… ساعت ها بحث مي كردند و كنار هم حرف ميزدند. خود هنرپیشه بعد از دورهمي مبل را تا راه پله ميكشيد و در آنجا مي گذاشت تا جلسه بعد. مبل چوبي كوچك با رو كشي كرم رنگ،دو نگين سبز در دو طرف چوب مبل ،قسمت بالا كار شده بود که یه جورایی قدمت مبل را نشان ميداد. موقع رفتن تاكيد کرد كه اگر جاتون رو تنگ نميكنه همينجا باشه در غیر اینصورت با خودم می برمش .البته که يكي از افتخارات هر كسي نگهداري از اين مبل قدیمی بود چرا قبول نكنند؟
يك روز به خانه جديد خاله ام رفتم. خانه در در يك پاساژ بزرگ در حال ساخت بود… كارهاي نهايي ساخت و ساز داشت انجام ميشد.همه جا پر از كارگر و ابزار كار و افرادی که به خانه جدید اسباب کشی کرده اند بود.راهرو هایی بزرگ با سقف هاي بلند و سفيد با ديوار هاي شيشه اي كه تمام جزئيات خانه ها نمايان بود. فاضلاب طبقات بالايي دچار مشكل شده بود و با شكستگي لوله ها مثل دوش حمام در راهرو هاي پايين آب ميريخت و همه کارگرها در تلاش برای تعمیر کردن به اینطرف و انطرف می دویدند.خاله انقدر گرفتار پرت کردن حواس من از این آشفتگی بود که مبادا بعد از آن همه پز دادن از ساختمان جدید الاحداث آبروش بره كه ملاقات درست و حسابی صورت نگرفت. منم سعی کردم از آب نمای زیبای موقت درون راهرو که کارگرها مشغول تعمیرش بودند چشم پوشی کنم.وقتي آمدم بيرون در خيابان بالايي آن مبل زیبای قديمي رو ديدم كه سر تقاطع كوچه خلوت گذاشته شده و يك پيرمرد مسئول نگهداري از مبل بود. ياد هنرپيشه افتادم. اما نه هنرپيشه اي بود نه دور همي نه خانه قديمي خاله جان. فقط مبلي تنها در كوچه اي خلوت با پيرمردي تنها.
Fekrvarzi.ir