تاریخ بیهقی؛ نُزهَتگَهِ حقیقت و صداقت

((تاریخ بیهقی؛ نُزهَتگَهِ حقیقت و صداقت))
▪️ بازخوانیِ گزارشِ سیل غزنین
✍ حسین افضلیان
بیرجند – ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۴٠۳
- •●✿●•·
ریزش باران های سیل آسای اخیر، در جای جای کشور، برای مردم شادمانی و نشاط و برای طبیعت، طراوت و سرزندگی را به همراه داشت امّا از سوی دیگر، با شدّت گرفتن باران، سیل، همانند همیشه، خسارات فراوانی به بار آورد. اینکه می گویم همانند همیشه، بدان سبب است که شواهد تاریخی نشان می دهد از زمانهای بسیار دور تاکنون، سیل های مخرب، خسارتهای زیادی به مردم ایران وارد آورده است. بی شک سوءِ تدبیر در مدیریت ها و عدم مطالعه، برنامه ریزی و پیشگیری های دقیق و علمی، بندرت اجازه ی کنترل و مهار این قبیل حوادث طبیعی را داده و از خسارت و آسیبهای آن نکاسته است.
از این رو به عنوان یک پژوهشگر فرهنگی و اجتماعی بر آنم که بارندگی ها و سیلاب های اخیر را بهانه قرار داده و با استناد به گزارشِ کتاب سترگ تاریخ بیهقی از سیل غزنین به بازخوانی آن گزارش و تحلیل آن بپردازم.
اضافه نمایم که مطبوعات و رسانه ها هم طی این مدّت از تخریب خانه ها، راهها، درختان، مزارع، قنوات، سیل بندها و وارد آمدن میلیاردها تومان خسارت حکایت داشتند که این موضوع مرا بیش از پیش برای بازخوانیِ گزارش ابوالفضل بیهقی از وقوع سیلِ هزار سال پیش در غزنین ترغیب نمود.
واقعه ی سیل غزنین یکی از سیل های مخربی ست که با ذکر جزئیات در تاریخ آمده است. این سیل در سال ۴۲۲ ه ق یعنی در زمان سلطنت سلطان مسعود غزنوی اتفاق افتاده و ابوالفضل بیهقی در مجلد هفتم کتاب مشهور تاریخ مسعودی (تاریخ بیهقی) این موضوع را با جزئیات و به صورتی دقیق و زنده گزارش کرده است:
((روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز بارانکی خرد خرد میبارید، چنانکه زمین تر گونه میکرد. و گروهی از گلهداران در میان رود غزنین فرود آمده بودند و گاوان بدانجا بداشته، هر چند گفتند: از آنجا برخیزید که محال بود بر گذر سیل بودن، فرمان نمیبردند، تا باران قویتر شد، کاهلوار برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوارها افکندند که به محلّت دیه آهنگران پیوسته است و نهفتی جستند، و هم خطا بود، و بیارامیدند. و بر آن جانب رود که سوی افغان شال است. بسیار استر سلطانی بسته بودند در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا، و آخرها کشیده و خرپشته زده و ایمن نشسته؛ و آن هم خطا بود، که بر راه گذر سیل بودند.))
خلاصه ی گزارش این است که در روز شنبه نهم ماه رجب سال ۴۲۲ قمری [بر اساس کنکاشی که انجام دادم، مصادف با ۱۶ تیر ماه سال ۴۱۰ خورشیدی و ۸ جولای ۱۰۳۱ میلادی] و در فصل گرما و در زمانی که کسی توقع بارش و وقوع سیلاب را نداشته است، سیلی عظیم جاری شده و بخش زیادی از شهر غزنین و روستاها و مناطق واقع شده در اطراف رودخانه را نابود کرد.
بیهقی معتقد است اطمینان مردم از عدم طغیان رود در این فصل سال و قرار دادن چهارپایان شان در کنار رودخانه و نیز اتراق خودشان در آنجا علت اصلیِ افزایش مرگ و میر و نابودی احشام و اموال شان بوده است. او می نویسد: در بین نماز ظهر و عصر باران آرام آرام شروع به باریدن نمود بگونه ای که زمین را اندکی خیس کرد. در این بین گروهی از دامداران به همراه گوسفندان و چهارپایان شان در وسط رودخانه توقف کرده و به هشدارِها توجهی نمی کردند. هر چه به آنان گفته می شد که نگهداری دامها در مسیر رودخانه کار عبث و بیهوده ای ست توجهی نمی کردند تا اینکه سرانجام با بی میلی و تنبلی خود را به کنار دیواری رسانده و پناه گرفتند که این کار هم درست نبود چرا که همچنان در مسیر سیلاب قرار داشتند.
تا اینکه پاره ای از شب گذشته بود که سیل شدیدی به راه افتاد. آنقدر شدید که افراد کهنسال اعتراف کردند تاکنون چنین سیلی را به خاطر ندارند. سیل درختان زیادی را که از جا کنده بود با خود می آورد. چوپانان و استرداران از بیم جان خود فرار کردند امّا آب گاو و گوسفند و دیگر چهارپایان شان را با خود برد. شدّت سیل آنقدر زیاد بود که هیچ حسابرسی توانِ برآورد ضرر و زیان آن را نداشت.
از دیگر خسارات این سیل، از بین رفتن پل قدیمی و مستحکم بامیان بود که بیهقی این حادثه را اینگونه توصیف می کند:
(([سیل] به پل رسید و گذر تنگ چون ممکن شدی که آن چندان زغار و درخت و چهارپای به یک بار بتوانستی گذشت؟ طاقهای پل را بگرفت، چنانکه آب را گذر نبود و به بام افتاد، مدد سیل پیوسته چون لشکر آشفته میدر رسید، و آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد و در بازارها افتاد، چنانکه بصرّافان رسید و بسیار زیان کرد؛ و بزرگتر هنر آن بود که پل را با دکّانها از جای بکند و آب راه یافت. امّا بسیار کاروانسرای که بر رسته وی بود، ویران کرد و بازارها همه ناچیز شد و آب تا زیر انبوه زده ی قلعت آمد، چنانکه در قدیم بود پیش از روزگار یعقوب لیث، که این شارستان و قلعت غزنین عمرو، برادر یعقوب آبادان کرد، و این حالها استاد محمود ورّاق سخت نیکو شرح داده است در تاریخی که کرده است …
و این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر نیاید. و دیگر روز از دو جانب رود مردم ایستاده بود بنظاره، نزدیک نماز پیشین را مدد سیل بگسست، و بچند روز پل نبود و مردمان دشوار از این جانب بدان و از ان جانب بدین میآمدند تا آنگاه که باز پلها راست کردند . و از چند ثقه زاولی شنودم که پس از آنکه سیل بنشست، مردمان زر و سیم و جامه تباه شده مییافتند که سیل آنجا افکنده بود، و خدای، عزّ و جلّ، تواند دانست که بگرسنگان چه رسید از نعمت.))
پل بامیان در مرکز کشور از اهمیت زیادی برخوردار بود و تخریب آن زندگی مردم را دچار مشکل می ساخت. لذا پس از پایان سیل، مردم برای بازسازی آن منتظر تخصیصِ اعتباراتِ قطره چکانیِ از سوی دولت سلطان مسعود -که بیشتر از مخارج خود او و درباریانش نمی شد- نماندند و خود دست به کار شدند. لذا تاجر نیکوکاری به نام “عبویه” که هیچ نسبتی هم با حکومت نداشت عهده دار این خدمت شایسته شد. ابوالفضل بیهقی بعدها در شرح آن نیکوکاری و وصف پلِ بازسازی شده ی بامیان می نویسد:
((و این پل بامیان در آن روزگار [قبل از سیل] بر این جمله نبود، پلی بود قوی به ستونهای قوی برداشته و پشت آن استوار پوشیده کوتاه، و بر پشت آن دو رسته دکان برابر یکدیگر، چنانکه اکنون است. و چون از سیل تباه شد، عبویه بازرگان آن مرد پارسای با خیر، رحمة اللّه علیه، چنین پلی برآورد یک طاق بدین نیکویی و زیبایی و اثر نیکو ماند؛ و از مردم چنین چیزها یادگار ماند. و نماز دیگر را پل آنچنان شد که بر آن جمله یاد نداشتند!))
نکته ی جالب توجه و پندآموز در مورد پل بامیان این است که میبینیم مردم آن عصر از آنچه پیش آمده بود، عبرت میگیرند و پل را بهتر و مهندسی شده تر از قبل بازسازی میکنند بدان امید که دیگر چنین حادثهای اتفاق نیفتد و چنین خسارتی ببار نیاید. بیهقی در توصیف پلی که خراب شد، میگوید پلی بود چند دهنه و زیبا و مستحکم که دهنههای آبگذرِ آن (طاقها) کمعرض بود. به همین دلیل چیزهایی را که سیل با خود آورد، خیلی زود جلوی دهنهها را پر کرد و راهِ آب را بست؛ زیرا چگونه «ممکن شدی که چندان زغار و درخت و چهارپای بهیکبار بتوانستی گذشت». بدین ترتیب چیزهایی که سیل میآورد، «طاقهای پل را بگرفت؛ چنانکه آب را گذر نبود و به بام افتاد». آب از بالای پل سرریز شده و به شهر و بازار سرازیر شد و خود پل را هم خراب کرد. ولی در بازسازی پل، آن را «یکطاق بدین نیکویی و زیبایی» ساختند. یعنی پل را یکدهنه کردند که آبگذر بازتر باشد و دیگر این مشکل پیش نیاید. که این درس بزرگی ست و تجربه ای بزرگتر که خرابی ها را باید با بهره گیری از دانش و تجربه، بهتر و نیکوتر و اساسی تر از قبل بازسازی کرد تا دوباره خسارتی به مردم و بودجه ی عمومی جامعه وارد نشود!
نکتهی جالب توجهِ دیگر این است که میبینیم با اینکه این پلِ مهّم و حیاتیِ در مرکز کشور، ویران شده است، آن را نه حکومت سلطان مسعود که به اذعان بیهقی تنها به فکر خود بود و برنامه های خود و خبر نداشت از حال و روز مردم درمانده و سیل زده: «و امیر از شکارِ ژه به باغ صدهزار بازآمد، روز شنبه شانزدهم ماه رجب و آنجا هفت روز مقام کرد با نشاط و شراب، تا از جانوران نخجیر در رسید و شکار کرده آمد. پس از آنجا به باغ محمودی آمد.» بلکه توسط یکی از خود مردم یعنی بازرگانی نیکوکار از اهالی شهر به نام “عبویه” که هیچگونه وابستگی و پیوندی هم با حکومت نداشت بازسازی شد. او در این کار چشم به دست حکومتِ سلطان مسعود نماند و فوراً دست به کار شد و پل را به بهترین شکل و با آیندهنگریِ کامل و در کوتاهترین زمان ممکن «بهچند روز» از نو ساخت؛ چون میخواست از او «اثرِ نیکو مانَد.»
این تاجر نیکوکار بهتر از پیمانکاران هر حکومت و هر دوره ای، پل را چنان خوب بازسازی کرد که بیهقی پس از گذشت چندین سال از سیل و آن بازسازی، آن را با گفتنِ «به این خوبی که اکنون هست» ستوده است.
جالب این است که این مرد نیکوکار نخواسته پروژه ای این چنین مهم و حیاتی را سر هم بندی کند تا پولی به جیب زند یا به امتیازی دست یابد و از سوی حکومت مشمولِ بخشودگیِ مالیاتی!! شود و یا از تسهیلات فراوان و ارزان قیمت برخوردار گردد و یا خودش را در چشم مردم خوب نشان دهد و عنوانی پیدا کند تا در مراسم رسمی و مجالس و محافل گوناگون از او به عنوان خیّرِ نیکوکار تجلیل شود. نخواسته تا با کارِ دین در طلب دنیا باشد. آرامش و وقار به خود نداد و قدمهایش را آهسته و نزدیک برنداشت و دامنِ ردایش را به پرهیزکاری فرانچیند، خود را به درستکاری نیآرائید و پوشش خدا را پناهِ معصیتِ خدا نگرفت و آنگاه که کارش تمام شد و به خلوت خود و به کنجِ تجارتخانه اش برگشت نقابی نداشت تا از چهره بردارد ؛ و با سوءِ استفاده از احترام و اعتماد عموم، پوست از سر کارگران و خدمتکارانِ بیچاره برنکند و … !! نکته ی دیگری هم در باره ی این مرد نیکوکار قابل تأمل است و آن اینکه به نظر نمیرسد وی از نزدیکان و وابستگانِ دستگاهِ حکومتی بوده باشد؛ چون در سرتاسر کتاب بیهقی که پر است از جزئیاتِ فرمانروایی سلطان مسعود غزنوی و فهرست کاملی از نامِ کسان، تنها در همین جا نامی از او به میان آمده است.
با تأمل در این گزارش از تاریخ بیهقی می توان دریافت که دقتِ در وقایع نگاری که وجهِ مهم و ارزشمند این کتاب است تنها به شرح واقعه ی سیل غزنین خلاصه نمیشود. با اندک تعمقی در دیگر یادداشتها و گزارشهای نویسنده می توان دریافت که این کتاب علاوه بر نثر شیوا و فاخر، از حیث جغرافیای تاریخی و سیاسی، روانکاوی فردی و اجتماعی، تاریخ ادبیّات و اشاراتی که وی در اثنای کتاب به ادیبان، شاعران و دبیران آن عصر می کند اثری بی بدیل و منحصر بفرد در همه ی ادوار تاریخ و ادبیّات ایران است. امّا با این همه معتقدم که ارزش و اهمیت تاریخ بیهقی در نزد پژوهشگران حوزه ی فرهنگی و اجتماعی ما از دیرباز تنها به دلیل ارزش ادبی و تاریخی آن نیست. چرا که بر این باورم تاریخ بیهقی را به دلیل تأثیر وجودی اش در زندگیِ امروزی و اینجاییِ خودمان، باید اثری تأثیرگذار دانسته و آن را خواند، آنگونه که شاهنامه ی فردوسی، مثنوی مولوی و دیوان حافظ را به همین سبب میخوانیم.
به زعم بنده هرگاه که یک تحلیلگر اجتماعی، تاریخ بیهقی میخواند تنها یک اثر ادبی شیوا و بینظیر و یک کتاب تاریخی دقیق و متقن در باره ایرانِ هزار سال پیش را نمیخواند، بلکه دارد کتابی را مطالعه می کند که گویا در باره ی زندگی امروز خودمان و در شرح و توضیحِ مکان و زمان کنونی مان نوشته شده است. تاریخی که ابوالفضل بیهقی در ده قرن پیش از ما نوشته است، به درستی دارد مناسبات قدرت و روابط خوب و بد آدمها و خیانتها و دروغهای آنها را به خواننده نشان میدهد. آنجا که بعد از فروافتادن برخی از درباریان می خواهد به نسلهای آینده هشدار دهد، مینویسد: «احمق کسی باشد که دل درین گیتی غدّار فریفتگار بندد و نعمت و جاه و ولایت او را به هیچ چیز شمرد و خردمندان بدو فریفته نشوند.» انگار که دارد در باره اینجا و اکنون مینویسد و ما را مخاطب خود قرار می دهد.
بی تردید در میان آثار مکتوب و مرتبط با تاریخ معاصر ایران نیز آثاری وجود دارند که نویسنده تلاش کرده چون آئینه ای تمام نما اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه را بازتاب دهد.
کتاب “روزنامه ی خاطرات اعتمادالسلطنه” اثر محمّدحسن خان صنیع الدوله ملقب به اعتمادالسلطنه که از منابع سودمند تاریخ سیاسی و اجتماعی دوران قاجار و به خصوص عصر ناصری ست، یکی از این دست آثار می باشد. اعتمادالسلطنه که از رجال دربار ناصرالدین شاه بود، در این اثر همه ی وقایع سیاسی و رخدادهای دربار از جمله گزارش روزمره ای از زندگی شاه و بسیاری از رجال و دولتمردان و درباریان، اوضاع اجتماعی و اقتصادی، زدوبندهای سیاسی، مسائل پشت پرده و … را در ۱۵ سالِ آخر عمر خود مو به مو به نگارش درآورده است.
ابوالفضل بیهقی نیز با توجه به جایگاهش در دیوان رسائل غزنویان و نزدیکی به کانونهای قدرت آن عصر توانسته است ضمن دسترسی به اطلاعات ارزشمند، ما را به درونی ترین و پیچیده ترین مناسبات دربار غزنوی برده و از پنهانی ترین روابط و زد و بندهای دولتمردان و صاحبان قدرت و مکنت آن روزگار پرده بردارد و با درایت و انصاف و به دور از دخالت دادن احساسات شخصی، به بیان و تحلیل آنها بپردازد. وی خود در این خصوص در ابتدای داستان حسنک وزیر می نویسد:
((ازین قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زندهاند در گوشهیی افتاده و خواجه بو سهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و بپاسخ آن که از وی رفت گرفتار، و ما را با آن کار نیست – هرچند مرا از وی بد آمد- بهیچ حال، چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی میبباید رفت. و در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن بتعصّبی و تزیّدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند.))
در مردادماه ۱۳۹۸ مقاله ای با عنوان «نهضت مشروطیت و نتایج آن» منتشر کردم، در آنجا آوردم که از پیامدهای حاکمیتِ فردی و بی ضابطه ی شاهان در ایران، شکل گرفتنِ باورِ “ملائک پاسبان” بودنِ آستانِ پادشاه و “اَبد مدّت” بودنِ سلطنتِ او بود!
همین باور سبب شده بود که سیستم کهنه و فرسوده ی قاجار نیز اساساً خود را مکلف و موظف به آبادانی مملکت و بهبود اوضاع زندگیِ مردم نمی دانست. بندرت کسی در فکر اصلاحات اقتصادی بود. هیچ تمایلی به تغییرات سیاسی، ایجاد تحولات اجتماعی و رشد علمی و فرهنگی در پادشاه و درباریانش دیده نمی شد.
در چنین شرایطی، آشنایی ایرانیان و طبقه ی نخبه ی ایرانی با افکار تجدّد خواهانه و نظام های پارلمانی اروپا، زمینه را برای جنبش مشروطه خواهی در ایران فراهم ساخت تا اینکه با تلاش و مجاهدت آزادیخواهان این نهضت به سرانجام رسید. اما با وجود همگرایی های نخستین کم کم تفرقه و جدایی و درگیریهای فیزیکی، تهمت و افتراء، ترور و خشونت جای گفتگوهای دوستانه و مهرآمیز را گرفت و این در حالی بود که هنوز استبداد حاکمِ بر جامعه رنجور ایران بود.
با مطالعه ی عمیقِ تاریخ مشروطیت ایران و اتفاقات پس از انحراف این نهضت اصیل و مردمی، به خصوص دوره ای که بسیاری از روشنفکران، آزادیخواهان، مجاهدانِ اصیل و مشروطه خواهان حقیقی خسته از درگیری و دلسرد از سیاست و سیاستمدارانِ نفوذ کرده در بنیانهای فکری و اجتماعی آن نهضت بزرگ از صحنه ی مبارزه کناره رفته و میدان را به نفعِ مستبدان و حامیان آنها خالی گذاردند، ارزش و اهمیت مطالعه ی تاریخ بیهقی برایم روشن تر می شد. چرا که به رغم مشروطیت و قواعد و آرمانهای بلند آن، کماکان چرخ مناسبات اجتماعی و سیاسی در ایرانِ معاصر، همانند دوره ی بیهقی همچنان بر مدار مناسبات و روابط قدرت از جنس دوران پیش از مشروطه میچرخید و از این جهت، وقتی تاریخ بیهقی را میخوانیم، خیلی بهتر و بیشتر از هر تحلیلی، عمقِ مسائل و رویدادهایی از این دست را درک میکنیم.
از این روست که باید پذیرفت تاریخ بیهقی نه یک کتاب ادبیِ صِرف است و نویسنده اش نه یک تاریخ نویس گوش به فرمان! بلکه کتابی ست بسیار دقیق، به روز، مدرن و علمی و خواجه ابوالفضل بیهقی، که نه به تکرار تاریخ، بلکه به مشابهت آن اعتقاد دارد، تاریخ نگاری ست که سبک و شیوه اش می تواند برای تاریخ نویسی معاصر جریان ساز و برای تاریخ نویسانِ بافراست، حقیقت جو و معتدل هر عصر الگو و مدل باشد.
لذا باید این کتاب را یک “آینده نگاری” دانست. چرا که نویسنده ی تیزبین و ژرف اندیش و آینده شناس آن، گویا دارد در زمان خود، تاریخِ هم اکنونِ ما را مینویسد، به عبارتی نویسنده در وقایعی که در فرداهای دوردست خواهند آمد از هم اکنون حضور داشته، آینده را می نگرد و با آن هم زمان است.
به عقیده ی بنده، بخت بلندِ این اثر وزین و متین در تاریخ و ادبیّات کهنسال فارسی بیش از هر چیز مدیون و مرهون دقت، تیزبینی و ژرف اندیشیِ نویسنده اش خواجه ابوالفضل محمّدبن حسین بیهقی در ثبت و بیان دقیقِ وقایع، در دو حوزه ی تاریخ و ادبیّات است. موضوعی که همواره مورد توجه، بررسی و کنکاشِ نقادان و پژوهشگران ادبی – تاریخی ایران قرار گرفته است.
در یکی از همین نقد و بررسی ها خواندم که روزنامه نگاری صاحبنظر، مهارت روایتگری و نویسندگیِ بیهقی را با نویسندگان و وقایع نگاران بزرگ معاصر جهان مقایسه کرده، تا انجا که حتی او را برتر از نویسندگانی چون ارنست همینگوی، صاحب رمان مشهور “پیرمرد و دریا” دانسته است.
کسانی که با ادبیّات معاصر جهان آشنایی دارند، می دانند که ارنست همینگوی از نویسندگان برجسته ی معاصر آمریکا و از برندگان جایزه ی نوبل ادبیّات و از پایهگذاران یکی از تاثیرگذارترین انواع ادبی، یعنی “وقایعنگاری ادبی” ست. قدرتِ او در بیان وقایع و زبردستی اش در توصیف شخصیتهای داستانی بر هیچکس پوشیده نیست.
اتفاقاً آن صاحبنظر در نقد و بررسی و ارائه ی دیدگاه خود برای اثبات قدرت گزارش نویسی و وقایع نگاریِ بیهقی، به واقعه ی سیل غزنین اشاره می کند که هزار سال پیش از این اتفاق افتاده است. همین صاحبنظر معتقد است که زبانِ جان دار بیهقی ماجراهای هزار سال پیش را مانند فیلمی مستند از برابر چشم ما می گذراند؛ چنانکه به خوبی می شود آنها را به وضوح دید و با حوادث امروز مقایسه کرد.
و امّا من ؛ هرگاه اثر جاودانه و ماندگار تاریخ بیهقی را می خوانم، بی اختیار چهره ی دو مرد بزرگ در خیالم نقش می بندد : نخست چهره خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی که به گفته ی شادروان دکتر غلامحسین یوسفی ادیب نامدار و استاد برجسته ی زبان و ادبیّات پارسی “گزارشگر حقیقت” است و مورخی بزرگ و نویسنده ای توانا و ژرف اندیش. و دوّم چهره ی استاد فهیم و فقیدم شادروان دکتر محمّدرضا راشد محصل که با چشمان پرفروغ، نافذ و مهربانش در کلاسِ درسِ دانشکده ادبیّات، دروسی از تاریخ بیهقی را از کتابی که تصحیح زنده یاد دکتر علی اکبر فیاض بود و جلدی نارنجی رنگ داشت، اغلب ایستاده و با تکیه بر تریبون کلاس، از سر علاقه و استادی هر چه تمامتر با عشق و محبتی که در صدایش موج می زد برایمان می خواند و تحلیل می کرد، آنگونه که خیال می کردی خود مددکار بیهقی در تحریر این کتاب گرانسنگ بوده است.
به مقام رفیعِ و حقیقت جوی خواجه ابوالفضل بیهقی و عظمت علمی و اخلاقیِ استاد فقید و والامقامم شادروان دکتر محمّدرضا راشد محصل درود فرستاده و ادای احترام می کنم.
عهدِ ما با لبِ شیریندهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم، خداوندانند
وصلِ خورشید به شبپَرِّه اَعمی نرسد
که در آن آینه صاحبنظران حیرانند
گر به نُزهَتگَهِ اَرواح بَرَد بویِ تو باد
عقل و جان گوهرِ هستی به نثار اَفشانند
»پایان«