برای اینکه جهان آرام گیرد – حسین افضلیان
برای اینکه جهان آرام گیرد…
حسین افضلیان
بیرجند – دی ماه ۱۴۰۲
یانیس ریتسوس شاعر معاصریونان که با اشعار و افکار صلح طلبانهاش به عنوانیک چهرهی ادبیِ ضد جنگ شناخته میشود در چکامهای با عنوانِ “رویای هر کودک صلح است” میگوید:
آن هنگام که زخمها
بر چهرهی جهان التیامیابد،
آن هنگام که چالهی بمبهای خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفههای امید
بر قلبهای سوخته در حریق
جوانه زند،
آن هنگام که مُردهها بر پهلوهای خویش بغلطند
و بی هیچ گلایهای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام؛
درست آن هنگام
صلح است ….
شعر ریتسوس شعری ست زنده و بیدار، دلپذیر و تپنده با مفاهیم روح نواز انسانی و کلام بلند صلح و آزادی. شعری که، دیری ست مرزهای جغرافیاییِیونان را درنوردیده و در دور دستها به دورهی اثربخشی پا نهاده است. به خصوص آن دم که با موسیقی میکیس تئودوراکیس آهنگساز و دیگر فعال سیاسی چپگراییونانی درآمیخت.
یانیس ریتسوس چون دیگر شاعرانی که درد انسانیّت دارند، همهی عمر، دغدعهی صلح داشت و آزادیِ انسان! بدین جهت است که به گفتهی زندهیاد احمد شاملو او و امثال او را باید: “خویشاوند نزدیک هر انسانی دانست… انسانی که در میان دیگر انسانهای سیارهی مقدّس زمین، بدون مردم هیچ معنایی ندارد”
یونان برای ریتسوس، همهی جهان بود و همهی جهان برای اویونان!
این جا
پرندگان نمیخوانند
ناقوسها خاموشاند
ویونان نیز
لب فروبسته
با تمامی مردگان خویش
بر خرسنگهای خاموشی
در کار تیزکردن پنجههای خویش است
چرا کهیکه و تنها به خود نوید داده
آزادی را …
در کلام ریتسوس ؛ صلح و آزادی، مفاهیمی ستوده شدهاند که دستیابی به آنیکی از پرشورترین آرمانهای بشر در ادوار مختلف تاریخ به شمار میرفته است. چنان که گفته اند: ((تاریخِ آدمی، تلاش برای صلح و آزادی است و کسی که از آن صرف نظر کند از مقام آدمیّت، از حقوق الهی و حتی از وظایف بشری خود صرف نظر کرده است.))
از دیرباز صلح و آزادی، دغدغهی فکری اهالی اندیشه و قلم، آرزوی گمشده در بینهایت جهان و حلقهی مفقودهی زندگی شایسته بشری بوده است و اندیشمندان متعهد به شرافت انسانی، رنج انسان را در دوری از آن میدیدهاند.
بی جهت نیست شاعری چون شاملو آزادی را اینگونه میستاید:
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاه پرندهیی،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند.
سالیان بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانیست
که حضورِ انسان
آبادانیست.
امّا آیا به راستی صلح، آزادی، دوستی و دلنوازی چیست؟ آیا تجربهی آن برای همهی انسانها و همهی ملّتها و در نزد همهی فرهنگهایکسان است؟ و آیا کدام عامل روانی و اجتماعی باعث تلاش آدمی برای نیل به آن میشود؟ این پرسش و پرسشهای بسیاری از این دست، معنا و مفهوم و نیز قلمرو صلح و آزادی را در احاطهی خود دارند. امّا از سوی دیگر برای مردمی که طعم خوش آزادی و شیرینیِ صلح و آرامش و مودّت و مهربانی را نچشیده باشند، اینها واژگانی نامفهوم و بیمعنا خواهند بود که هیچ تلاش و کوششی را برای رسیدن به خود برنمیانگیزند.
شارل مونتسکیو اندیشمند و فیلسوف بزرگ و سیاسی فرانسه در عصر روشنگری و از شارحان اندیشهی قانون محوری در جوامع لیبرال معتقد است که: ((هیچ موضوعی به اندازه صلح و آزادی، اذهان را متوجه خود نساخته است و به هیچ کلمه ای به آن میزان، معانی مختلفی داده نشده است.))
الکسی دو توکویل فیلسوف و جامعه شناس قرن نوزدهم فرانسه در اثر تاریخی خود با عنوان “انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن” که در سال ۱۸۵۶ میلادی منتشر شد مینویسد:
“برخی از ملّتها، تعلقِ خاطرِ به صلح و آزادی را در خون خود دارند و در راهِ پاسداری از آن آمادهاند که بزرگترین بدبختیها و دشواری ها را متحمل شوند. طرفداری این ملّتها از این مفاهیم برای برخورداری از مواهبِ مادّی آن نیست، بلکه آنان، نَفسِ صلح و آرامش و آزادی را ارزشمند میدانند و برای خوشبختی و سعادت خویش چنان به آن نیازمندند که هیچ چیز دیگری نمیتواند فقدان آن را برایشان جبران کند. تا آنجا که حتی در تاریکترین ایامِ زندگی و حیاتِ این ملّتها، صِرفِ اندیشیدن به صلح و آزادی، و تلاش برای نیل به آن، ایشان را تسکین میدهد. در مقابل، ملّتهایی هستند که به محض رسیدن به مواهبِ مادّی، نیاز و علاقهی خود به آزادی را از دست داده و اجازه میدهند که اختیار و آزادیِ شان سلب شود بیآنکه برای نگاهبانیِ از آن، تلاش و مجاهدتی نمایند! آنان حتی کمترین تلاشی از خود برای حفظ و نگاهداشتِ آرامش، آسایش و امنیتی که صلح و آزادی برایشان به ارمغان آورده است نشان نمیدهند. از همین روست که به سهولت میشود فهمید، آنچه که این ملّتها از آن بیبهرهاند، درک ارزش و معنای صلح و آزادی و عشق به آرمانهای والا و آرزوهای گرانباریست که به زعم من به تحلیل در نمیآیند، زیرا چیزهایی هستند که انسان باید آنها را احساس کند و منطق نقش چندانی در فهم آنها ندارد. ”
از این رو و بر مبنای آنچه که الکسی دو توکویل بیان داشته میتوان گفت: تعلق خاطر به صلح و دوستی و عشقِ به آزادی و داشتنِ آرزوهای والا و آرمانهای بلند، همواره مزیتِ ذهنهای شریفی است که خداوند دلبستگیِ به آن را در نهادشان سرشته است و همین مزیت است که آنان را بایک شعور فطری و سازنده و یک شور سرزنده و سخاوتمندانه به سوی صلح و مهربانی و آرمانهای پُرشکوه و دلنواز آزادی خواهی رهنمون میشود. آنگونه که در همین معنا، انجیل متی در باب ۵ / آیه ۹، در سخنی به نقل از پیام آور بزرگ صلح و مهربانی حضرت عیسی مسیح (ع) آورده است: ((که خوشا بحال آنان که برای صلح در میان مردم کوشش میکنند؛ زیرا ایشان فرزندان خدا نامیده خواهند شد.))
چون ابتدای اینیادداشت با نام ویادیانیس ریتسوس شاعر صلح طلبیونانی آغاز شد بیان این نکته نیز خالی از لطف نخواهد بود که بدانیم مفهوم نوین صلح و آزادی به خصوص آزادیهای مدنی در مغرب زمین، ریشه در تلقیِ یونان باستان از “آزادی و بردگی” دارد که آن نیز در جای خود ارتباط نزدیکی با “مفهوم دموکراسی” پیدا میکند.
در تاریخ پربار گذشتهی ایران نیز میتوان به سویههای تاریخی صلحآمیزِ مندرج در خردِ ایرانی به خصوص در دوران حکومت خردمندانهی کوروش بزرگ اشاره نمود و برآن شد تا علی رغم تفاوتهایی که میان “خرد ایرانشهری و تفکر تاریخی” ای که بر ایران زمین گذشته است، به شناخت عناصری که در عمل به استمرار «ایرانِ بزرگِ فرهنگی»یاری رسانده اند، پی برد. عناصری چون درک معقول و متعادل از جنگ و صلح در خرد ایرانشهری. خردی دگرپذیر، مداراجو و تعاملگرا و به قول زندهیاد استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب، خردی از نوعِ تساهل و تسامح کوروش بزرگ! کوروشی که من با تأسی به دیدگاه هگل فیلسوف بزرگ و ایده آلیسم آلمانی، او را تنهایک فرمانروا نمی دانم بلکه او نماد و نمایندهییک فرهنگ ویک منظومهی معرفتی و اندیشِگی ست.
در اینجا بیان این نکته نیز خالی از لطف نخواهد بود که بدانیم ویلهلم فریدریش هگل در بخش دیگری از نگرش های خود، ایران و ایرانیان را در صدر تاریخ جهانی نشانده و میگوید: “این ایرانیان بودند که نخستین بار در جهان حکومتی متعادل و فراگیر برپا کردند که در آن به تفاوتهای انسانی در حوزهی فرهنگ، ایمان، اعتقاد، باورها، نگرشها، ارزشها و … ارج نهاده میشد. این همان چیزی است که بنیان صلح و مدارا در اندیشه و فرهنگ ایرانی بر آن قرار گرفته است. چرا که صلح واقعی همیشه، آشتیِ با “مخالف” ، “غیر” و “دیگری” است.”
لذا از همان دیرباز معنا و مفهوم صلح در اندیشهی ایرانی، رواداری و پرهیز از خشونت و اجتناب از نزاع و درگیری بوده و در برابر آن ؛ گفتمانِ غالب، ترویجِ صلح، دوستی، محبت و مودّت بوده است. آنگونه که شاعر و عارف بزرگ ایران خواجه شمس الدّین محمّد حافظ شیرازی به نمایندگی از خرد و اندیشهی ناب ایرانی “آسایش دو گیتی را تبیین، تفسیر و فهم عالیِ دو حرف می داند: “با دوستان مروّت و با دشمنان مدارا” همین شاعر بزرگ علاوه بر تأکید بر صلح و دوستی، راهکارهای رسیدن به آن را نیز بیان می دارد: راهکارهای چون، نگاه چند بعدی به مسائل، دگرخواهی و اهمیت به همنوع، عشق به حقیقت و راستی، دوستی با دیگر پدیده های هستی و نگرشیکپارچه به عالم و … از مهمترینِ این گزاره ها می باشند.
بر همین مبناست که فرهنگ ایرانی هرگاه اصلِ مدارا، تحمل و پذیرشِ مخالف را محور قرار داده، بالیده است، و هر زمان که با دهان پر، دشمنی و هیاهو به پا کرده، تکیده است.
بزرگان فرهنگ، ادب و اندیشه در سراسر جهان نیز ضمن تقبیح و نکوهشِ عناد و دشمنی، عموماً جنگها را نزاعِ بین ملّتها نمی دانند. آنگونه که امانوئل کانت فیلسوف بزرگ آلمان در عصر روشنگری می گوید: “عموماً جنگ ها؛ نزاعِ بین مردم نیست بلکه این نظامهای قدرت اند که با هم میجنگند.” از نظر وی، در هر جنگی لااقلیکی از طرفین جنگ، غیردموکراتیک و غیرمردمی است! بنابراین دو حکومتِ معقول و مردمی هیچگاه با هم نمیجنگند. شیخ اجل مصلح الدّین سعدی شیرازی در باب چهارم گلستان، حکایتی آورده که پیش درآمدِ همین دیدگاه امانوئل کانت است:
“جالینوس اَبلهی را دید دست در گریبانِ دانشمندی زده و بیحرمتی همیکرد. گفت: اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به تندی سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
دو صاحبدل نگه دارند مویی
همیدون سرکشی و آزرمجویی”
علاوه بر فرهنگ و ادبیّات ؛ هنر، ورزش، آداب، سنن و آئین های مشترک میان کشورها و نیز مراسم و مناسک مذهبی هم می توانند راهی برای تاب آوردن در برابر طوفانهای جهان پرتلاطم و پرآشوب و مهار جنگ و ویرانی باشند و در مقابل می توانند راهگذری به سوی افزایش مبانیِ دوستی و دلنوازی میان مردم سرزمین های مختلف گردند. که در این میان، “هنر” نقش ممتازتری را داراست.
تجربهی تاریخی اغلب ملّتها نیز ثابت کرده که هرگاه خشونت، تعدّی و تجاوز سایهی شومش را بر سرزمینی افکنده است، مردم آن سرزمین به دامان هنر پناه برده اند. و زمانی که بارقه های کم سویی از امید در زندگی و حیات مردم پیدا می شد، هنرمندان از رهگذرِ هنر با مراکز قدرت و جنگ افروزی، راه می آمدند تا از طریق نقاشی، مجسمه سازی و دیگر قالبهای هنری حرف مردم را بزنند. و این بدان دلیل بوده کهیکی از ابزارهای مقاومت و تابآوری مردم، همین ابزار هنر بوده است. از این رو همواره فرهنگ، هنر، فلسفه و موسیقی مسیری قابل اعتماد برای ایستادگی در برابر نادانی، تباهی، خشونت و جنگ افروزی بوده ؛ و در مقابل، راهی برای دعوت ملّتها به صلح و دوستی و موّدت بشمار رفته است.
گاهی چه بسایک اثر هنری توانسته جلوی گلوله، خمپاره و کشتار و خونریزی را بگيرد و سرزمین و مردمانی را نجات دهد. آنگونه که در سال ۱۹۴۴ میلادی در اثنای جنگ جهانی دوّم اتفاق افتاد. زمانی که نیروهای بریتانیایی به شهر کوچک و زیبای سانسپولکرو در ناحیه توسکانی ایتالیا رسیدند، وجود نقاشیِ “رستاخیز” به عنوانیک اثر هنری به میراث مانده از پیر دلا فرانچسکا هنرمند ایتالیایی عصر رنسانسیعنی سالهای میانی قرن پانزدهم میلادی، توانست جلوی ویرانی این شهر را بگیرد و فرماندهی قوای بریتانیایی را بر آن دارد تا از حمله به این شهر خودداری کند چرا که وی در مقاله ای از آلدوس هاکسلی نویسندهی انگلیسی خوانده بود که نقاشی “رستاخیز” بر دیوار تالار شهر سانسپولکرو “بهترین تصویر دنیاست.” از این رو ژنرال کلارک فرماندهی قوای بریتانیا نمی خواست سربازانش به “بهترین تصویر جهان” آسیبی برسانند. کنجکاوی این فرمانده ارتش در مورد هنر و عطش او برای دیدن این نقاشی باعث شد هیچ گلوله ای به سمت شهر شلیک نشود و به روش دیگری شهر را تسخیر نمایند. وی پس از تصرف شهر بی درنگ به سوی نقاشی “رستاخیز” رفت تا این اثر هنری را همراه با سربازانش از نزدیک ببیند.
کسی چه می داند، شاید اگر فرماندهان نظامییا فرمانروایان و سیاستمداران جهان از این نوع مقاله ها بیشتر بخوانند، ویرانی های کمتری ببار آید، شهرهای کمتری تخریب شود و انسانهای کمتری کشته شوند.
گفته شد که آئین ها و مراسمِ مشترک میان ملّتها نیز از قابلیت بالایی برای تابآوری در برابر جنگها و خشونت های جهان ناآرام برخوردارند.
می دانیم جنگ بین الملل اوّل که از اگوست ۱۹۱۴ آغاز و تا نوامبر ۱۹۱۸ بطول انجامید،یکی از مهمترین اتفاقات جهان ناآرام معاصر بود. اگر بگوئیم که این جنگِ گسترده، معماری تاریخی قرن بیستم ميلادی را به طور کامل بر هم ریخت و معادلات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جدیدی را شکل داد، حرفی به گزاف نگفته ایم. این جنگ بخاطر بمباران مناطق مسکونی و استفاده از سلاح های شیمیایییکی از وحشتناک ترین جنگهای بشری بوده است که جان بیش از ۱۸ میلیون نفر را گرفت و به واسطه انعقاد معاهدهی ورسای، زمینه ساز ظهور حکومتهای فاشیستی در آلمان و ایتالیا و بروز جنگ جهانی دوّم گردید. همچنین این جنگ کاتالیزوری برای انقلاب روسیه بود که بر آینده جهان تأثیر گذاشت و از چین تا کوبا انقلابهای مارکسیست – سوسیالیستی را دامن زد، از سویی زمینه ساز تبدیل اتحاد جماهير شوروی بهیک ابرقدرت جهانی گردید و جنگ سرد با آمریکا را موجب شد. سقوط حکومتهای بزرگ و قدرتمند و دیرپایی چون امپراطوری اتریش – مجارستان، امپراطوری عثمانی و حکومت خاندان رومانوف در روسیه از دیگر نتایج این جنگ بزرگ و پردامنه بود.
قبل از آغاز قرن بیستم میلادی، اندیشمندانِ قرنِ نوزدهم، قرنِ آینده را قرنِ سعادت بشر می پنداشتند و بسیار به آن دل بسته بودند. اما به زودی این آرزو بهیأس مبدّل شد؛ زیرا پس از اوّلین دهه از قرن بیستم، جنگ جهانی اوّل درگرفت و ثابت کرد که انسانها با سعادت حقیقی قرنها فاصله دارند.
جنگ جهانی اوّل چون سلسله جبالی به رنگ خون از میان قرن بیستم سربرآورد. در نتیجهی کشتارهای جنون آمیز این جنگ، میلیونها اروپایی که بیشتر جوان بودند، جان خود را از دست دادند.
به هر صورت، این جنگ چون کاردی بر استخوان اروپا نشست و هیچ اروپاییِ هوشمند و حساسی نتوانست خود را از حوزهی تأثیر و فشار آن بر کنار دارد.
با شروع جنگ جهانی اوّل به مرور خشونتها شدت گرفت و چهرهی کریهِ جنگ بیشتر نمایان شد. این وضعیت تا ۲۴ دسامبر همان سالیعنی حدود ۵ ماه بعد از آغاز جنگ ادامهیافت. تا اینکه اتفاقِ نادر و عجیبِ موسوم به “آتش بس کریسمس” رخ نمود.
و آن از این قرار بود که در شب عید نوئل در جبهه غرب، در نزدیکی شهر ایپر در کشور بلژیک سربازان آلمانی سنگرهای خود را طبق اصول مراسم عید میلاد مسیح و سال نوی مسیحی زینت داده و شمع روشن کرده بودند و درخت کریسمس را روی خاکریزهای خود آراسته بودند. سربازان آلمانی که اوّلین کریسمس خود را در جنگ تجربه میکردند به همراهِ هم شروع به خواندن سرودهای کریسمس و سرودهای مذهبی کردند که ناگهان به صورت غیر منتظرهای سربازان انگلیسی و فرانسوی نیز در سنگرهای مقابل به همراه آنان شروع به خواندن سرودهای کریسمس کردند. در این لحظه حال و هوای خاصی بر منطقهای که تا دیروز، قتلگاه سربازان بود حاکم شد. سربازان دو طرف که تا روز قبل با هم میجنگیدند حالا با هم سرود می خواندند و به استقبال عید میرفتند. بعد از خواندن سرود سربازان دو طرف به احترام عید نوئل و به سبک مراسم نظامی، به افتخاریکدیگر تیر هوایی شلیک کردند. همهی این اتفاقات در حالی رخ داد که هیچ تصمیمِ از پیش تعیین شده ای برای این برنامه ها وجود نداشت و هیچکدام از فرماندهان ارشد نظامی که در منطقه حضور داشتند پیشتر از این موضوع خبر نداشتند. کمی بعدیکی از افسران آلمانی بدون سلاح از سنگر خود بیرون آمد و با تکان دادن پرچمِ سفید، روی خاکریز ایستاد. چند لحظه بعد، در جبههی مقابل،یکی از افسران انگلیسی نیز از سنگرِ خود خارج شد. بعد از کمی تأمل هر دو به سمت همدیگر حرکت کردند و به دنبال آنها چند سرباز و افسر دیگر هم شروع به حرکت کردند. هر چه نزدیکتر میشدند ترس آنان کمتر میشد. زمانی که بهیکدیگر رسیدند در حالیکه هیچ گونه آتش بس رسمی و از پیش تعیین شده ای میان دو طرف برقرار نشده بود دستانیکدیگر را فشردند و آنچه به عنوان آذوقه با خود به همراه داشتند بهیکدیگر هدیه دادند تا زیباترین صحنه دریکی از خونبارترین وقایع قرن بیستم میلادی شکل گیرد. در این میانیگانهای توپخانه دو طرف نیز بدون آنکه دستوری دریافت کرده باشند در سکوت کامل به سر میبردند و هیچ گلولهای به سوی مواضعیکدیگر شلیک نمیکردند.
آن شب سربازانِ هر سه کشور در کنار هم شام خوردند و کریسمس را جشن گرفتند. و این در حالی بود که هر ۳ فرماندهی جنگ توافق کرده بودند که از روز بعد نبرد را از سر بگیرند!
صبح روز بعد دست و دل هیچیک سربازان به جنگ نمیرفت. شب قبل با هم، دوست شده و از پشت خاکریز برای هم دست تکان میدادند! چند ساعت که گذشت باز هم پرچمهای سفید بالا رفت. طرفین پس از گفتگو، تصمیم گرفتند که بمناسبت عید نوئل با هم مسابقهی فوتبال برگزار کنند. آنها در ضمن مسابقه با هم عکسیادگاری گرفتند و حتی آدرس خانه های خود را به همدیگر دادند تا بعد از جنگ به کشورهای هم سفر کنند! هر چند که شاید هیچوقت این فرصت برای هیچکدام شان فراهم نشد، چرا که بیشتر آنان در این جنگ گستره و خانمانسوز کشته شدند!
بعدها تنها چیزی که سبب شد اتفاقات آن شب، در تاریخ جنگ جهانی اوّل ثبت شود نامه هایی بود که سربازان برای خانوادههایشان فرستاده و ضمن شرح ماجرا به آنها اطمینان داده بودند که اینجا از جنگ خبری نیست! این اتفاق زیبا و نادر در تاریج معاصر جهان با نام “آتش بس کریسمس” (Christmas Truce) شناخته میشود.
امّا سؤال اینجاست که اگر طبیعتِ انسان جنگ و خشونت را برنمی تابد، پس این همه خونریزی و کشتار از کجا نشأت می گیرد؟!
اتفاقات نادری از قبیل “آتش بس کریسمس” ثابت کرد که ارتباط بدون خشونت میان ملّتها، گفتگو، دوستی، مهربانی، شادمانی و همنوایی، به اشتراک گذاشتن منابع، احترام به طبیعت و احترام به آداب و عقایدِ همدیگر، بی شک راهى به سوى صلح، امنیت و آزادی است.
کاش می شد این قطعه از شعر اُکتاویو پاز لوزانو نویسنده، دیپلمات و شاعر ضد فاشیست مکزیکی و برندهی جایزهی ادبی نوبل در سال ۱۹۹۰ میلادی را چون تابلویی بر فراز شهرها و مناطق پرآشوب جهان آویخت:
مرا به آن سوی شب ببر
آنجا که من ، تو هستم
آنجا که مایکدیگریم
به خطهای که تمام ضمایر
به هم زنجیر شدهاند …
و امّا اینک، جهان امروز ما ؛ در ایام ولادت پیام آور بزرگ صلح و مهربانی حضرت عیسی مسیح (ع)، عید کریسمس و نخستین روزهای سال جدید مسیحی، در شرایطی بسر می برد که، خشونت و سبعیت بیش از هر زمان دیگری چهرهی دهشتناک خود را به انسان نشان داده است. جنگ، غارت، نسل کشی، برده داری نوین، اعتیاد، خشونت علیه زنان و کودکان، تعدّی و تجاوز، کودک آزاری، سلاح های کشتار جمعی، نابرابری های اجتماعی، کودکان کار، نامرادی و نامردمی، ظلم و بیداد، فقر و بیماری، کودکان وامانده از تحصیل و … اَمانِ انسانهای بیشماری را بریده است.
سالهاست که در باور ما و در گسترهی وسیعی از جهان معاصر، صلح و آزادی، آرامش و آسایش، محبت و مودّت، برابری و مهربانی، عدالت و انسانیّت رویایی بی تعبیر است.
از این روست که همیشه با خود می گویم کاش هر روز پیامبری زاده می شد تا دنیا قدری آرام بگیرد.
کاش هر روز پیامبری زاده می شد تا بهیادمان آورد: “دوست داشتن کسانی که دوستمان دارند کار بزرگی نیست، مهّم آن است که، کسانی را دوست بداریم که دوستمان ندارند!”
کاش هر روز پیامبری زاده می شد تا به بهانهی تولدش، جهان چراغان شده، سرودهای زندگی بخش خوانده شود، تفنگها آرام گیرند، سیم های خاردار برداشته شوند، سربازان دو طرف، با هم شام بخوردند، با هم برقصند و با هم فوتبال بازی کنند.
کاش هر روز پیامبری زاده می شد تا سربازان به پادگانها برگردند و عشق میدانداری کند. هنر و موسیقی رسم جهان شود، مهربانی سفره گسترد، درختان دوباره سبز شوند، گلها بر چمنزارها برویند، پرندگان بازگردند و آواز بخوانند، ابرها ببارند، دریاها و دریاچه های خشکیده پر آب شوند، ماهیان در ضیافت رودخانه ها برقصند، شاعران چکامهی رهایی بسرایند، کودکان سرود آزادی سردهند و زنان به شکرانهی صلح، کوی و برزن را گل آذین کنند.
کاش هر روز پیامبری زاده می شد و چون عیسی مسیح فریاد می زد: “خوشا به حال آنان كه برای برقراری صلح در ميان مردم كوشش می كنند. زيرا اينان فرزندان خدا ناميده خواهند شد.”
صلح ،
نان داغ بر میزِ جهان است.
لبخندِ مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
آن کس که زمینش را خیش می کشد
تنهایک نام را بر تنِ خاک حک می کند :
“صلح” ، نه چیزی دیگر، تنها صلح !!
این روزها، ولادت پیامبر خدا عیسی مسیح بود و جشن های آغاز سال نوی میلادی، امّا جهان همچنان ناآرام است!!