اشعار هوروش نوابی
به نام خداوند الهام بخش
هوروش نوابی
بیا بریز غمم را به زیر روسری ام
که تا گمان ببری از غم جهان بری ام
تمام پیکره ام را بپیچ در چادر
که غرق لرزه نبینی دل کبوتری ام
بپوش چهره ی من تا دگر عیان نشود
فروع عشق و وفا در نگاه چون پری ام
ولی زبان دلم را چچگونه خواهی بست
که ناطق کلمات درآگن دری ام
قبول کن که برای بیانگفته ی حق
شکر دهان ترم از تو اگرچه چادری ام
اگر که گوش به گفتار ناروا بستم
گمان مکن که اسیر کسالت کری ام
میان ظاهر من باتو فرق بسیارست
ولی به عقل و عمل حامی برابری ام
تمام عمر پی علم و معرفت بودم
مزن تو زخم زبان و مگیر سرسری ام
تمام عمر به دنبال خال وخط بودی
نخواستی که ببینی به چشم خواهری ام
به قد و قامت فرزند من نگاهی کن
مرا مران ز در خود به عیب لاغری ام
هزارسال گذشت و مرا نفهمیدی
نشاندی ام به قفس با خیال بی پری ام
شدم به رای تو تسلیم و خود ندانستی
گناه من همه این بود مهر مادری ام