احساس تعلق
آسیب شناسی فرهنگی
جلسه چهارم:
احساس تعلق
مدرس محسن فردرو
دانش آموخته دوره دکترای مدیریت و برنامه ریزی فرهنگی
و DBA مدیریت اجرایی
در روانشناسی، تعلق به عنوان “احساس ذهنی که فرد بخشی جدایی ناپذیر از جامعه یا اطرافیان خود است. از جمله خانواده، دوستان، مدرسه، محیط های کاری، جوامع، گروه های فرهنگی، و مکان های فیزیکی” تعریف شده است …
گفته اند انسان ها موجوداتى اجتماعى هستند و از بدو تولد در یک مجموعه اجتماعى زندگى مى کنند و نسبت به آن مجموعه احساس تعلق دارند.
یکی از معیارهای موفقیت برنامه های اجتماعی و اقتصادی اینست که افکار عمومی تا اندازه زیادی نسبت به محتویات برنامه ها و طرح ها ” احساس تعلق ” داشته باشد و این احساس تعلق در گروه های مؤثر و مشخصی از دست اندرکاران و مردم عادی بوجود آمده باشد.
عامل مهمی در برقراری مناسبات بین افراد داشتن ” هدف مشترک ” است.[1] بویژه زمانی که دستیابی به این هدف بدون همکاری جمعی امکان پذیر نباشد. سازمان ها نیز بر پایه دستیابی به هدفی مشترک پایه گذاری می شوند.بسیاری از خواسته های انسان ها اگر بر پایه هدف مشترکی نباشد به نتیجه نمی رسد.
دو عامل هدف مشترک و منافع مشترک در ایجاد حس تعلق موثر است اما باورها و ارزش های مشترک ریشه دارتر از این دو می باشد. چرا که اهداف ها را انگیزه ها و نیازها ؛ شرایط محیطی و باورها بوجود می آورند.
برتر اندراسل در کتاب اصول نوسازی جامعه اشاره می کند که “موفقیت جامعه ای که در آن زندگی می کنیم موجب غرور می شود اما در جامعه ای که مردم بصورت مداوم در خطر غارت شدن و دزدی و جنایت باشند تحمل زندگی در آن برای مردمانش سخت می شود.”
اگر شهروندان تصور نمایند که دولت ها از آنها برای رسیدن به اهداف ومقاصد شان سوء استفاده می کند و اهداف و منافع مردم تامین نمی شود ؛ احساس تعلق کاهش می یابد.بدون تردید تضاد منافع دولت و ملت ؛ کارایی دولت ها را کاهش می دهد.
بالاترین هدف دولت ها برای مردمانشان داشتن خیر خواهی است و درک این خیر خواهی توسط آحاد جامعه اهمیت دارد. در حالی که در بسیاری از موارد مردم احساس می کنند که دولت ها فقط بدنبال قدرت و جاه طلبی هستند و معمولا با شعارهایی مانند وطن پرستی و ستیزبا بیگانگان؛ سعی می کنند مردم را با خودشان همراه نمایند. در بسیاری از مواردی که مردم نمی توانند دلایل این جاه طلبی و قدرت طلبی را درک کنند تضاد منافع بین دولت ها و مردم گسترش می یابد.
دسترسی به حداقل هایی از رفاه عمومی و عناصری همچون دسترسی به بهداشت و درمان و آموزش همگانی از وظایف اولیه همه دولت ها می باشد وانتظار از قانون گذاری ها نیز در مسیر رفع بی عدالتی ها و دسترسی عادلانه به رفاه برای همگان می باشد.افکار عمومی بایستی در مورد تامین این حداقل ها و قوانین رضایت داشته باشد. وجود این حداقل ها و مسیر قانون گذاری ها؛ در حفظ قدرت و شور و نشاط ملت اهمیت دارد.
همه انسان ها در پی کشف توانایی ها و استعدادهای خود و عرضه موفقیت آمیز آن و ساختن زندگی بهترهستند و فرهنگ و عقاید عمومی مردم نقش اساسی در هدایت این توانایی ها و استعدادها دارد.برای مثال اگر فرهنگ مادی گسترش یابد و جامعه به ثروت اندوزی گرایش داشته باشد ؛ بخش بزرگی از توانایی ها و فعالیت های مردمان به سمت کسب ثروت گرایش خواهد یافت.اما چون عده ای محدودی امکان رشد ثروت برایشان فراهم می شود و عده ای بیشماری امکان ساختن زندگی بهتر برایشان فراهم نمی شود ؛ بتدریج احساس تعلق به آن جامعه کاهش می یابد. در جوامعی که امکان کشف توانایی ها و عرضه استعدادها و کسب موفقیت همگانی کاهش یابد؛ احساس تعلق مردمان نیز کاهش می یابد.
[1] کتاب اصول نوسازی جامعه برتراند راسل ص 35