نابرابرى در توزیع ثروت بسیار بالاتر از نابرابرى درآمدى است
داده هاى موجود در زمینه ى نابرابرى در توزیع ثروت به راحتى قابل دسترس نیست و نسبت به داده هاى نابرابرى درآمدى نیز اعتبار کمترى دارند. اما واضح است که در تمام کشورهاى جهان نابرابرى در توزیع ثروت بسیار بالاتر از نابرابرى درآمدى است و علت اصلى این پدیده این است که جمع آورى ثروت بسیار دشوارتر از کسب درآمد است.
مطابق دادههاى کنفرانس تجارت و توسعهى سازمان ملل متحد ضریب جینى ثروت 51 کشور بررسى شده، از جمله کشورهاى فقیرى مانند هند و اندونزى و همچنین کشورهاى ثروتمندى مانند ایالات متحده و نروژ در بازهاى میان 5.0 الى 8.0 متغیر است.[1] شکاف میان نابرابرى درآمدى و نابرابرى در توزیع ثروت کشورهاى اروپایى خاصى مانند نروژ و آلمان که نابرابرى درآمدى پایینى دارند، بهطور خاصى بزرگ است.[2]
از دهه ى 1980 به بعد نابرابرى درآمدى در اکثریت کشورهاى جهان افزایش یافته است
از دهه ى 0891 به بعد نابرابرى درآمدى در بیشتر کشورهاى جهان افزایش یافته است.[3] بیشترین افزایش قابل توجه در کشورهاى بریتانیا و ایالات متحده مشاهده شده که هر دوى آنها در اتخاذ سیاست هاى طرفدار ثروتمندان در جهان پیشتاز هستند. در ایالات متحده، سهم درآمد یک درصد بالاى جامعه در حدفاصل دهه هاى 0491 تا 0791 در حدود 01 درصد بود، اما تا سال 7002 به 32 درصد افزایش یافت.[4] طى همین دوران 1.0 درصد بالاى جامعه نیز سهم درآمد خود را از 3 تا 4 درصد به 21 درصد افزایش دادند.[5]
اما از حدود سال 0002 به بعد سرعت روند افزایش نابرابرى اندکى کاهش یافته است. نابرابرى در بسیارى از کشورهاى آمریکاى لاتین و جنوب صحراى آفریقا که به طور سنتى نابرابرى بالایى داشتند اندکى کاهش یافته است، اگرچه این کشورها همچنان از نظر استانداردهاى بین المللى نابرابرى بالایى دارند. دستکم در مورد کشورهاى آمریکاى لاتین این کاهش نابرابرى عمدتاً از مداخلات سیاسى خاصى مانند افزایش مالیات افراد ثروتمند، افزایش حداقل حقوق و افزایش مخارج رفاه اجتماعى ناشى شده است که بار دیگر نتیجهگیرى ما در مورد مبحث فرضیه ى کوزنتس را تأیید مى کند.
نابرابرى جهانى طى دو قرن اخیر افزایش یافته است
مطابق یکى از برآوردهاى پرکاربرد بورگینون[6] و موریسون[7] ضریب جینى جهانى در سال 0281 در حدود 5.0 درصد بود، اما تا سال 0191 به 16.0 افزایش یافته و در سال هاى 0591 و 2991 به ترتیب به 46.0 و 66.0 رسید.[8] مطابق دادههاى پژوهشى که کنفرانس تجارت و توسعه ى سازمان ملل متحد انجام داده و در بالا نیز به آن اشاره شد، این ضریب· اندکى کاهش یافته است و از مقدار 7.0 در اواخر دهه ى 0891 و اوایل دهه ى 0991 به میزان 66.0 در نیمهى دوم دهه ى 0002 رسیده است. [9] اما این اعداد در مقایسهبا ضریب جینى ملى اعتبار کمترى دارند.
این مسئله به معناى آن است که اگر جهان· کشورى واحد بود، این کشور دو قرن پیش از این درست همانند کشورهاى پاناما و روآندا، کشورى بسیار نابرابر بود. سپس همانند آفریقاى جنوبى به یکى از نابرابرترین کشورها بدل شده است، اگرچه نابرابرى در این کشور از دهه ى 0991 به بعد فقط اندکى کاهش یافته که یکى از دلایل اصلى آن رشد سریع چین است.
فقر
در سراسر تاریخ ، فقر وضعیت غالب بشر بوده است
فقر در سراسر تاریخ بشر به طور مداوم حضور سرکوب گرى داشته است. به استثناى زمانى که در مورد پادشاهان و ملکه ها و قهرمانان سخن مى گوییم، بخش بزرگى از فرهنگ عامه و ادبیات ما، پیش از سده ى نوزدهم در مورد فقر و پیامدهاى آن است. البته، منظور ما از فقر این نیست که زندگى اندکى دشوارتر از حالا بوده، بلکه منظورمان شدیدترین حالت فقر است که مردم را وادار مى کند قرص نانى را بدزدند (مانند کتاب بینوایان[10])، خاك آب پز بخورند (مانند کتاب خاك خوب[11]) و حتى فرزندان خود را رها کنند تا شکم هاى کمترى براى سیر شدن وجود داشته باشد (مانند کتاب هانسل و گرتل[12]). در شرایط امروزى این نوع فقر را در فیلم هاى سینمایى خاصى مانند میلیونر زاغه نشین مشاهده مى کنید که در محله هاى فقیرنشین بمبئى هند فیلمبردارى شده که در آن حتى رفتن به دستشویى نیز مشکل بزرگى است.
اقتصاددانان این نوع فقر را فقر مطلق[13] مى نامند. این فقرى است که در آن فرد نمى تواند درآمدى داشته باشد تا ساده ترین نیازهاى انسانى براى بقا مانند مواد غذایى، لباس و سرپناه را تأمین کند. این وضعیت انسانى در سده ى نوزدهم و پس از انقلاب صنعتى به تدریج تغییر کرد. اما همان طور که در فصل سوم توضیح دادم، در ابتداى این دوران وضعیت زندگى برخى مردم حتى بدتر شد.
تعاریف مختلف فقر: فقر مطلق در برابر فقر نسبى
امروزه، تعداد بسیار اندکى از مردم کشورهاى ثروتمندى مانند ایالات متحده یا آلمان از فقر مطلق رنج مىبرند. اما در این کشورها نیز همچنان فقر وجود دارد چرا که هر جامعهاى استانداردهاى مشخصى براى مصرف دارد که براى حفظ »آداب و اصول« اجتماعى ضرورى قلمداد مى شوند.
این بینش به دوران آدام اسمیت باز مى گردد که استدلال مى کرد اقلام مصرفى زمانى ضرورت پیدا مى کنندکه »عدم برخوردارى از آنها براى مردم محترم، آبرومند و حتى پایین دست ترین مردم سرشکستگى ایجاد کند.« بدین ترتیب وى در مثال مشهورى استدلال کرد که یک پیراهن کتانى »یکى از اقلام ضرورىزندگى نیست« اما »درحال حاضر در بیشتر کشورهاى اروپایى براى یک کارگر روزمزد آبرومند، مایه ى شرمسارى خواهد بود که بدون یک پیراهن کتانى در جامعه حضور پیدا کند و آرزوى چنین چیزى درجه ى ننگینى از فقر را نشان مى دهد.«
این مفهوم فقر، فقر نسبى[14] نامیده مى شود. امروزه بیشتر کشورهاى جهان با استفاده از این مفهوم فقر، خط فقر خاص خود را مشخص کرده اند که معمولاً به صورت کسرى از (معمولا 05 الى 06 درصد) درآمد میانه (و نه میانگین) محاسبه مىشود. مثلاً دولت ایالات متحده خط فقر را در سال 2102 براى یک خانواده ى چهار نفره 050,32 دلار در سال تعیین کرد.
فقر نسبى که به این روش تعریف مى شود، اساساً به نابرابرى درآمد مرتبط است. بدین ترتیب اگر کشورى به حد کافى ثروتمند باشد، به رغم وجود نابرابرى بالا در آن کشور شاید فقر مطلق در آن یافت نشود.
بااینحال، در چنین کشورى فقر نسبى بالا خواهد بود.
ابعاد مختلف فقر: فقر درآمدى در برابر فقر چندبعدى
تا به اینجا فقر (مطلق یا نسبى) را تنها از نظر درآمد تعریف کردیم، اما همچنین مى توانیم از پدیده اى به نام فقر چندبعدى[15] صحبت کنیم. این مبحث این واقعیت را منعکس مىکند که شاید برخى افراد درآمد کافى براى خوراك و پوشاك ضرورى خود داشته باشند، اما به مواردى مانند تحصیلات و مراقبت هاى بهداشتى و درمانى دسترسى نداشته یا دسترسى بسیار محدودى داشته باشند. البته هیچ توافقى وجود ندارد که چه مواردى را بایستى در این معیار لحاظ کرد، اما استفاده از این معیار نیز به طور طبیعى تعداد کسانى که در فقر زندگى مى کنند را افزایش مى دهد.
سنجش شدت فقر: سرشمارى یا شکاف فقر
پس از تعیین خط فقر (خواه فقر مطلق باشد یا نسبى و خواه درآمدمحور باشد یا چندبعدى) مى توانیم تعیین کنیم که چه تعداد از مردم زیر خط فقر قرار مى گیرند. این روش سنجش فقر، معیار سرشمارى[16] فقر نامیده مى شود.
نقطه ضعف آشکار این معیار سرشمارى این است که نمى تواند میان افرادى که تنها اندکى زیر خط فقر قرار دارند و کسانى که کاملاً زیر خط فقر هستند، تمایزى قائل شود. به همین دلیل برخى اقتصاددانان با وزن دهى به فاصله ى هر فرد فقیر از خط فقر، شکاف فقر[17] را اندازه مى گیرند. این معیار به وضوح نسبت به سرشمارى ساده به اطلاعات بیشترى نیاز دارد. به همین دلیل دسترسى به آن دشوارتر است. از هر معیارى که استفاده کنیم تنها تصویر لحظه اى از فقر در یک لحظه ى مشخص را به ما ارائه کرده و احتمالاً تصویر کلى را به ما نشان نمى دهد چرا که بسیارى از مردم پیوسته به زیر خط فقر رفته یا از آن خارج مى شوند.
به همین دلیل در بلندمدت، برخلاف آمار فقرى که در یک لحظه ى مشخص از زمان محاسبه شده اند تعداد به مراتب بیشترى از مردم فقر را تجربه خواهند کرد. به کسانى که تمام عمر یا بیشتر عمر خود را در زیر خط فقر سپرى مى کنند، افراد در »فقر مزمن[18]« گفته مى شود.
مشکل فقرا چیست؟: دلایل فقر
از همان انیمیشن هاى دیزنى گرفته که در دوران کودکى خود تماشا مى کردیم و پیوسته به ما مى گفتند اگر به خودمان ایمان داشته باشیم مى توانیم در زندگى به هرچه بخواهیم دست پیدا کنیم تا هر پدیده ى دیگرى که در زندگى با آن برخورد کرده ایم، همواره تحت بمباران این پیام قرار گرفته ایم که افراد و تنها خود افراد مسئول آن چیزى هستند که در زندگى نصیب شان شده است. همه ى ما متقاعد به پذیرش اصلى شده ایم که من آن را اصل لورئال[19] می نامم؛ اگر کسى سالانه ده ها میلیون پوند حقوق دریافت مى کند احتمالاً بایستى به این دلیل باشد که »استحقاق« این حقوق را دارد. مفهوم ضمنى این عبارت آن است که اگر مردم فقیرند، احتمالاً بایستى به این دلیل باشد که یا به حد کافى خوب نیستند یا به حد کافى سخت کوشى ندارند.
در نهایت این افرادند که مسئول سرنوشت خود در زندگى هستند، حتى اگر مردم عمدتاً از یک طبقه بوده و پیش زمینههاى یکسانى داشته باشند. افراد متفاوت به جایگاه هاى اجتماعى مختلفى خواهند رسید چرا که هرکس استعداد متفاوتى در زمینه هاى مختلف دارد و میزان و نوع تلاش هر فرد نیز با فرد دیگر متفاوت است. احمقانه است که همه چیز را به گردن »شرایط« یا شانس بیاندازیم.
همانطور که در بالا توضیح دادم تلاش بیش از حد براى سرکوب تأثیرات استعداد و تلاش هاى فردى مى تواند همانند آنچه که در کشورهاى سوسیالیست پیشین روى داد، به ایجاد جوامعى ظاهراً برابر اما اساساً غیرمنصفانه منجر شود. بااینحال، برخى دلایل فقر دلایل »ساختارى« هستند، به این معنا که عملاً افراد مورد نظر هیچ قدرت کنترلى روى آنها ندارند.
تغذیه ى نامناسب در کودکى، فقدان محرك آموزشى و مدارس بى کیفیت (که غالباً در محلات فقیرنشین یافت مى شوند) پیشرفت فرزندان خانواده هاى فقیر را محدود مى سازد و چشم اندازهاى آینده ى آنها را از بین مى برد. البته، والدین تاحدودى مىتوانند کنترل کنند که فرزندان شان به چه میزان مواد غذایىمغذى و محرك هاى یادگیرى دریافت کنند و حتى برخى والدین در خانواده هاى فقیر با از خودگذشتگىتلاش زیادى مى کنند نسبت به سایر والدینى که وضعیت مشابهى دارند، مواد غذایى مغذى و محرك هاىبیشترى را براى فرزندان خود تأمین کنند، اما توانایى آنها نیز محدودیتى دارد. آنها بنا به تعریف تحت فشار مالى شدیدى قرار دارند. بسیارى از آنها از تقلاى مداوم در دو یا سه شغل ناامن به طور کامل تضعیف مى شوند. همچنین خود آنها نیز دوران کودکى و تحصیلات نامناسبى داشته اند.
تمام این مسائل به معناى آن اند که فرزندان خانواده هاى فقیر مسابقه ى زندگى را در حالتى آغاز مى کنند که کیسه هاى شن سنگینى به پاى آنها بسته شده است. تا زمانى که برخى اقدامات اجتماعى صورت نگیرد که دست کم برخى از این نقاط ضعف را جبران کند (مانند درآمد حمایتى براى والدین فقیر، پرداخت یارانه به کودکان، سرمایه گذارى بیشتر در مدارس مناطق فقیرنشین) این کودکان قادر نخواهند بود تا پتانسیل هاى درونى خود را کاملاً تحقق بخشند.
حتى زمانى که آنها بر محرومیت هاى دوران کودکى غلبه مى کنند و مى خواهند از نردبان اجتماعى بالا بروند، مردمى که پیش زمینه هاى فقیرترى دارند، احتمالاً با موانع بیشترى روبه رو خواهند شد. فقدان ارتباطات شخصى و شکاف فرهنگى با طبقه نخبه اغلب به معناى آن است که مردمى که به طبقات محروم تر جامعه تعلق دارند در زمینهى استخدام و ترفیع رتبه با رفتار تبعیضآمیز و غیرمنصفانه اى روبه رو مى شوند. اگر این مردم بر حسب اتفاق، ویژگى هاى »نامتعارف« دیگرى نیز داشته باشند (از نظر جنسیت، نژاد، طبقه، مذهب، تمایلات و هرچه که فکرش را بکنید) کسب فرصتى برابر، براى نشان دادن توانایى هاى خود، براى آنها بسیار دشوارتر خواهد بود.
بازارهاى دستکارى شده
با این محدودیت ها برنده شدن در مسابقه ى زندگى حتى در منصفانه ترین بازارها نیز براى فقرا دشوار خواهد بود. اما بازارها به طورپیوسته به نفع ثروتمندان دستکارى مى شوند، همان طور که در مجموعه اى از رسوایى هاى اخیر در مورد تقلب در فروش محصولات مالى و دروغ هایى که به سازمان هاى نظارتى گفته شده است، به خوبى این مسئله را مشاهده کرده ایم.
اگر بخواهیم صریح باشیم، پول به ابرثروتمندان قدرتى اعطا مى کند تا با باج دادن قانونى و غیرقانونى به سیاست مداران و ادارات سیاسى حتى اصول اساسى بازى زندگى را بازنویسى کنند (در مورد این مسئله در فصل یازدهم بیشتر توضیح خواهم داد). بسیارى از مقررات زدایى هاى اخیر در بازارهاى مالى و کارى و همچنین بسیارى از کاهش هاى مالیاتى به نفع ثروتمندان، نتیجه ى اینگونه سیاست ها بوده اند.
اعداد زندگى واقعى
1/4 میلیارد نفر در فقر مطلق زندگى مىکنند که بیشتر آنها شهروندان کشورهایى با درآمد متوسط هستند
امروزه خط فقر (مطلق) بین المللى معادل 52.1 دلار در روز بر اساس برابرى قدرت خرید تعیین شدهاست. مردمى که زیر این خط زندگى مى کنند همچون افرادى با چنان درآمد پایینى در نظر گرفته مى شوند که حتى از نظر مواد غذایى لازم نیز نمى توانند حداقل مقدار حیاتى را تأمین کنند. زمانى که موسسه ى آکسفام دست به راه اندازى کمپین »بیایید فقر را ریشه کن کنیم« مى زند یا رهبران جهان سوگند یاد مى کنند مطابق اولین اهداف اعلام شده در طرح توسعه ى هزاره ى سازمان ملل متحد »فقر و گرسنگى شدید را از بین ببرند،« در واقع به این معناى فقر اشاره دارند.
اگر بخواهیم این خط فقر را به درآمد سالانه تبدیل کنیم با قدرت خریدى معادل 654 دلار در سال برابر خواهد شد و به معناى آن است که متوسط درآمد (برمبناى برابرى قدرت خرید) سه کشور فقیر جهان یعنى جمهورى دموکراتیک کنگو، لیبریا و بوروندى زیر این خط فقر قرار دارد.
درحال حاضر، نزدیک به 1/4 میلیارد نفر از مردم جهان یا در حدود یک پنجم از جمعیت جهان زیر خط فقر 1/52 دلار در روز زندگى مى کنند. اگر تعریف چندبعدى فقر را در نظر بگیریم این تعداد به 1/7 میلیارد نفر از مردم جهان یا یک چهارم جمعیت جهان تبدیل مى شود.
یک واقعیت دور از انتظار این است که بیشتر مردم فقیر در فقیرترین کشورهاى جهان زندگى نمى کنند.
بیش از 70 درصد از مردمى که در فقر مطلق هستند، در واقع در کشورهایى با درآمد متوسط زندگى مى کنند. در اواسط دهه ى 2000 در حدود 170 میلیون نفر از مردم چین (در حدود 31 درصد از جمعیت این کشور) و 450 میلیون نفر از مردم هند (در حدود 24 درصد از جمعیت این کشور) با درآمدى کمتر از خط فقر بین المللى زندگى مى کردند.
فقر بسته به خط فقر ملى هر کشور شاید مقدارى میان 5 الى 08 درصد باشد
در مورد فقر نسبى نیز مى توانیم به نرخ هاى فقرى اشاره کنیم که مطابق خط فقر رسمى هر کشورى تعیین مى شوند. در کشورهاى ثروتمند کسرى از مردم که زیر خط فقر ملى زندگى مى کنند که به آن نرخ فقر[20] نیز گفته مى شود، در بازه اى میان 5 (ایرلند، فرانسه و اتریش) تا 02 درصد (پرتغال و اسپاینا) متغیر است.
در بسیارى از کشورهاى فقیر جهان اکثریت مردم زیر خط فقر ملى زندگى مى کنند که همواره بالاتر از آستانه ى قدرت خرید 1/52 دلارى در روز قرار دارد. در برخى کشورهاى جهان نیز نرخ فقر مطابق خط فقر ملى حتى مى تواند به 08 درصد برسد. مطابق معیار هاى بانک جهانى نرخ فقر کشور هائیتى 77 درصد است، اما مطابق معیارهاى سازمان اطلاعات مرکزى ایالات متحده (که در کمال تعجب منبع خوبى براى آمار اقتصادى است!) نرخ فقر این کشور 08 درصد است.
بااین حال، آمار نرخ فقر مبتنى بر خط فقر ملى کشورهاى مختلف را نمى توان مستقیماً با یکدیگر مقایسه کرد چرا که برخى از کشورها خط فقر را بسیار سخاوتمندانه تر از سایرین تعیین مى کنند.
مطابق نرخ فقر ملى کشور کانادا، آخرین نرخ فقر موجود در این کشور 4.9 درصد بوده، درحالى که نرخ فقر دانمارك در همین زمان 4.31 درصد بوده است. سازمان همکارى و توسعه ى اقتصادى از یک خط فقر(نسبى) »جهانى« استفاده مى کند. این شاخص به صورت کسرى از جمعیت یک کشور تعریف شده کهبا درآمدى کمتر از 05 درصد درآمد میانه ى سایر خانوارها زندگى مى کنند (البته، پس از کسر مالیات ها و نقل و انتقالات). حالا اگر به آمار سازمان همکارى و توسعه ى اقتصادى توجه کنید متوجه مى شوید که مشکل فقر دانمارك به مراتب کمتر از مشکل فقر کانادا است (نرخ فقر 0.6 درصد دانمارك در برابر نرخ فقر 9.11 درصدى کشور کانادا).
در واقع، در میان آن دسته از کشورهاى عضو سازمان همکارى و توسعه ى اقتصادى که درآمد سرانه ى آنها در سال 1102 بالاتر از 20000 دلار بود، کشور دانمارك پایین ترین نرخ فقر را داشت و پس از آن نیز کشورهاى ایسلند، لوکزامبورگ و فنلاند قرار داشتند و کشورهایى با بالاترین نرخ فقر به ترتیب عبارت بودند از: رژیم اشغالگر قدس (9.02 درصد)، ایالات متحده، ژاپن و اسپانیا.[21]
ملاحظات پایانى: چرا فقر و نابرابرى خارج از کنترل انسان نیست
فقر و نابرابرى به طور نگران کننده اى گسترده هستند. همچنان از هر پنج نفر مردم جهان یک نفر در فقر مطلق زندگى مى کند. حتى در تعدادى از کشورهاى ثروتمند از قبیل ایالات متحده و ژاپن از هر شش نفر یک نفر در فقر (نسبى) زندگى مى کند. به جز تعداد اندکى از کشورهاى اروپایى، نابرابرى درآمدى در سایر کشورهاى جهان در بازه اى میان جدى و وحشتناك متغیر است.
تعداد بسیار زیادى از مردم فقر و نابرابرى درآمدى را نتیجه ى غیرقابل اجتناب تفاوت هاى طبیعى در توانایى افراد مختلف قلمداد مى کنند. به ما گفته شده تا با این واقعیت ها همانند پدیده هایى مانند زمین لرزه و فوران آتش فشان ها سازش کنیم. اما همان طور که در این فصل مشاهده کردیم، این امور با مداخلات انسانى قابل تغییر است.
با توجه به نابرابرى بالا در بسیارى از کشورهاى فقیر جهان حتى بدون افزایش تولید نیز مى توان فقر مطلق و (فقر نسبى) را کاهش داد. البته، در صورتى که روش توزیع درآمد کشور تغییر کرده و بهبود پیدا کند. بااین حال، همان طور که در مورد چین در دوره ى اخیر نشان داده شد، کاهش جدى تر فقر مطلق در بلند مدت به توسعه ى اقتصادى نیاز دارد.
شاید کشورهاى ثروتمند توانسته باشند از فقر مطلق تقریباً به طور کامل رهایى پیدا کنند، اما برخى از این کشورها همچنان از شیوع بالاى فقر نسبى و نابرابرى بالا رنج مى برند. این واقعیت که نرخ فقر (نسبى) (5 الى 02 درصد) و ضرایب جینى (2.0 الى 5.0) در میان این کشورها بسیار متفاوت است، این مسئله را نشان مىدهد که کشورهاى ثروتمند نابرابرتر و فقرزده ترى مانند ایالات متحده مى توانند با مداخلات دولتى، نابرابرى و فقر خود را به طور قابل توجهى کاهش دهند.
اینکه چه کسى در انتها فقیر مى شود، درعین حال به مداخلات دولتى نیز بسیار بستگى دارد. حتى براى اینکه مردم فقیر بتوانند با تلاش هاى خود از فقر خارج شوند بایستى (با ارائه ى امکانات رفاهى و تحصیلات بهتر) شرایط دوران کودکى افراد را عادلانه تر، دسترسى مردم فقیر به مشاغل را آسان تر سازیم (با کاهش تبعیض و هم طبقه گرایى در رأس جامعه) و مانع دستکارى بازار از جانب ثروتمندان و قدرتمندان شویم.
در دورانى که کشور کره هنوز به یک کشور صنعتى تبدیل نشده بود، ضرب المثلى وجود داشت که مى گفت »حتى پادشاه مقتدر نیز نمى تواند فقر را بهبود ببخشد.« البته، این گفته اگر در گذشته نیز حقیقت داشت، دیگر حقیقت ندارد. حالا تولید جهان به حدى رسیده که مى توان فقر مطلق را ریشه کن کرد. حتى بدون بازتوزیع جهانى درآمد نیز تمام کشورهاى جهان به استثناى فقیرترین آنها به حد کافى تولید دارند تا بتوانند چنین کارى را انجام دهند. نابرابرى همواره وجود خواهد داشت، اما با اتخاذ سیاست هاى مناسب مى توانیم در جوامع بسیار عادلانه ترى زندگى کنیم، درست همان طور که مردم کشورهاى نروژ، فنلاند، سوئد و دانمارك در چنین جوامعى زندگى مى کنند.
[1] . UNCTAD, Trade and Development Report 2012 (Geneva: United Nations Conference on Trade and Development, 2012), Chapter 3, p. 66, chart 3.6.
پانـزده کشـور بررسـى شـده عبارتنـد از اسـترالیا، کانـادا، شـیلى، چیـن، آلمـان، هنـد، اندونـزى، ایتالیـا، ژاپـن، کـ رهى جنوبى، نیوزلنـد، نـروژ، تایلنـد، بریتانیـا و ایـالات متحـده. دادههـاى مـورد اسـتفاده از دادههـاى سـال 8891 بـراى کشـور کـره تـا دادههـاى سـال 8002 بـراى کشـور بریتانیـا متغیـر هسـتند کـه ایـن مسـئله دشـوارى دسترسـى بـه اطلاعـات توزیـع ثـروت را نشــان مىدهــد.
[2] . ضریـب جینـى درآمـدى ایـن کشـورها کمتـر 3,0 بـوده، امـا در عیـن حـال ضریـب جینـى ثـروت آن هـا بالاتـر از 7,0 اسـت. ضریـب جینـى نابرابـرى در توزیـع ثـروت ایـن کشـورها بالاتـر از ضریـب جینـى برخـى از کشـورهایى بـود کـه نابرابـرى درآمـدى بسـیار بالاتـرى داشـتند، ماننـد کشـور تایلنـد (ضریـب جینـى ثـروت اندکـى بالاتـر از 6,0 و ضریـب جینـى درآمـد بالاتـر از 5,0) یـا کشـور چیـن (ضریـب جینـى ثـروت در حـدود 55,0 و ضریـب جینـى درآمـد نزدیـک بـه 5,0).
[3] . اطلاعات بیشتر در همان منبع ارائه شده است به ویژه فصل 3.
[4] . A. Atkinson, T. Piketty and E. Saez, ‘Top incomes in the long run of history’, Journal of Economic Literature, vol. 49, no. 1 (2011), p. 7, figure 2.
[5] . Ibid., p. 8, figure 3.
[6] . Bourgignon
[7] . Morrisson
[8] . F. Bourguignon and C. Morrisson, ‘The size distribution of income among world citizens, 1820–1990’, American Economic Review, vol. 92, no. 4 (2002).
[9] . UNCTAD, Trade and Development Report 2012.
اما در عین حال براى مشاهده ى تفاسیر محتاطانه ترى از این داده ها رجوع کنید به:
The Haves and the Have- Nots, Chapter 3
[10] . Les Misérables
[11] . The Good Earth
[12] . Hänsel and Gretel
[13] . Absolute poverty
[14] . Relative poverty
[15] . Muitidimnsional poverty
[16] . Head count measure of poverty
[17] . Poverty gap
[18] . chronic poverty
[19] . L’Oréal principle
[20] . Poverty rate
[21] . نرخ هـاى فقـر بـه ترتیـب عبارتنـد از: 4,6 درصـد در ایسـلند، 2,7 درصـد در لوکزامبـورگ و 3,7 درصـد در فنلانـد.
ایـن نسـبت در کشـور ایـالات متحـده 4,71 درصـد، در ژاپـن 0,61 درصـد و در اسـپانیا 4,51 درصـد بـود.
منبع : کتاب اقتصاد راهنمای کاربردی – هاجون چانگ