معنای صدای ناقوس با تعبیر مولا امیرالمومنین امام علی علیه السلام

روزی مولا امیر المومنین امام علی علیه السلام به همراه یکی از یاران شان از دیری گذر می نمایند که صدای ناقوس شنیده می شود ایشان صدای ناقوس را تعبیر می کنند .گفته شده است که در اسناد دین مسیحی از هارون (ع) دکری آمده است که دین خاتمی خواهد آمد که وصی آن صدای ناقوس را می داند.بشنوید در گفتار آقای فروغی در مجمع شاعران:

 

اميرالمؤمنين عليه السّلام صداى ناقوس را تفسير كردند

صاحب كتاب «مصباح الواعظ» و جمهور اصحاب ما از حارث أعْوَر و زيد بن صُوحان و صَعْصَعَة بن صُوحان و براء بن سيرة، و أصبغ بن نُبَاته، و جابر بن شَرَحْبيل، و محمود بن كَوّاء روايت كرده‌اند كه اميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: ناقوس مى‌گويد: سُبْحَانَ اللهِ حقّاً حقّاً، إنَّ الْمَوْلَى صَمَدٌ يبْقَى، يحْلُمُ عَنَّا رِفْقًا رِفْقًا، لَوْ لاَ حِلْمُهُ كُنَّا نَشْقَى «سبحان الله، منزّه است خدا حقّاً حقّاً. مولا صمدى است كه باقى مى‌ماند. و بر ما صبر و بردبارى از روى رفق و مدارا دارد، اگر حلمش نبود ما بدبخت مى‌شديم».

حقّاً حقّاً صِدْقاً صِدْقاً، إنَّ الْمَوْلَى يسَائِلُنَا، وَ يوَافِقُنَا وَ يحَاسِبُنَا يا مَوْلاَنَا لاَ تُهْلِكُنَا. وَ تَدَارَكْنَا وَ اسْتَخْدِمْنَا، وَ اسْتَخَلَصَنَا حِلْمُكَ عَنَّا، قَدْ جَرَّانَا عَفْوُكَ عَنَّا، إنَّ الدُّنْيا قَدْ غَرَّتْنَا، وَاشْتَغَلَتْنَا وَاسْتَهْوَتْنَا، وَاسْتَلْهَتْنَا وَاسْتَغْوَتْنَا. يابْنَ الدُّنْيا جَمْعاً جمْعاً، يابْنَ الدُّنيا مَهْلاً مَهْلاً «از

روى حقّ حقّ و صدق صدق، مولى با ما پرسش و گفتگو دارد، و با ما موافقت مى‌كند و محاسبه مى‌نمايد. اى مولاى ما، ما را هلاك مگردان و به فرياد ما برس، و ما را درياب و ما را در خدمت خود بگير، حلم و بردبارى تو ما را رها و خلاص كرده است، و عفو و مغفرتت ما را جسور و جرى نموده است، دنيا ما را فريفته است، و ما را به خود مشغول ساخته و به هواى نفس كشانده، و ما را به لهو و بازى واداشته و ما را اغوا كرده. اى پسر دنيا كه پيوسته جمع مى‌كنى، قدرى مهلت بده و آرام بگير».

يابْنَ الدُّنيا دَقًّا دَقًّا، تُفْنِى‌الدُّنْيا قَرْناً قَرْناً، مَا مِن يوْمٍ يمْضِى‌عَنَّا، إلاَّ يهْوِى مِنَّا رُكْناً، قَدْ ضَيعْنَا دَارًا تَبْقَى، وَاسْتَوْطَنَّا دَارًا تَفْنَى، تُفْنِى الدُّنْيا قَرْناً قَرْناً، كُلاًّ مَوْتاً كُلاًّ مَوْتاً، كُلاًّ مَوْتاً كُلاًّ دَفْناً، كُلاًّ فِيهَا مَوْتاً كُلاًّ، فَنَاءً كُلاًّ فِيهَا مَوْتاً، نَقْلاً نَقْلاً دَفْناً دَفْناً، يابْنَ الدُّنْيا مَهْلاً مَهْلاً، زِنْ مَا يأتِى وَزْناً وَزْناً، لَوْ لاَ جَهْلِى مَا إنْ كَانَتْ، عِنْدِى الدُّنْيا إلاَّ سِجْنًا، خَيراً خَيراً شَرًّا شَرًّا، شَيئاً شَيئاً حُزْناً حُزْناً، مَاذَا مَنْ ذَا كَمْ ذَا (أمْ ذَا – زظ) هَذَا (أسْنَى – زظ)، تَرْجُو تَنْجُو تَخْشَى تَرْدَى، عَجِّل قَبْلَ الْمَوْتِ الْوَزْنَا، مَا مِنْ يوْمٍ يمْضِى عَنَّا، إلاَّ أوْهَنَ مِنَّا رُكْنَا، إنَّ الْمَوْلَى قَدْ أنْذَرَنَا، إنَّا نُحْشَرُ غُرْلاً بُهْمًا.

«اى فرزند دنيا، با كوبيدن پس از كوبيدن بدان كه دنيا سادات و بزرگان را فانى مى‌كند، هيچ روزى از ما نمى‌گذرد مگر آنكه دنيا ستونى از ما را خراب مى‌كند. ما ضايع و خراب نموديم خانۀ باقى را، و وطن گزيديم در خانه فانى. فانى مى‌كند دنيا امّتى را پس از امّتى كه همگى مرده‌اند، همگى شربت مرگ نوشيده‌اند. همگى مرده‌اند، همگى مدفون شده‌اند، همگى در اين دنيا مرده‌اند و فانى شده‌اند، همگى از خانۀ خود به خانۀ گور منتقل شده و دفن گرديده‌اند. اى فرزند دنيا، قدرى آرام بگير و اوقات آينده را با ميزان درست سنجش كن، اگر جهات من نبود دنيا در نزد من غير از زندانى نبود. اگر كار خيرى باشد جزا خير است، و اگر بد باشد بد است، كم كم غصّه و اندوه فرا مى‌گيرد. تا كى مى‌گوئى: چيست اين‌؟ كيست اين‌؟ چقدر است اين‌؟ (يا اين بلندتر است)، اميد دارى نجات مى‌يابى، مى‌ترسى پَست مى‌شوى. پيش از مرگ در رسيدگى به ميزانت تعجيل كن. هيچ روزى از ما نمى‌گذرد مگر آنكه ركنى و ستونى از ما را سست مى‌كند. مولاى ما، ما را بيم داده است كه: در روز

راوى گفت: در اين حال صداى ناقوس منقطع شد1. و يك نفر از رهبانان مقيم در دَير اين كلام حضرت را شنيد و اسلام آورد و گفت: من در كتاب يافته‌ام كه در پس آخرين پيغمبران كسى هست كه گفتار ناقوس را تفسير مى‌كند2.


1) از اينجا به دست مى‌آيد كه اين تفسير حضرت درست در موقعى بوده است كه ناقوس به صدا در آمده بوده است و با شروع آن، حضرت شروع به تفسير كردند و با ختم آن خاتمه داده‌اند.
2) ابن شهرآشوب در «مناقب» از طبع سنگى، ج 1، ص 426 داستان اسلام اسقف نصرانى را در اثر تفسير ناقوس نيز به طريقى ديگر ذكر كرده است. او مى‌گويد: زيد و صعصعة پسران صوحان، و براء بن سبره و اصبغ بن نباته و جابر بن شرحبيل و محمود بن كوّاء روايت كرده‌اند كه در دير ديلم در زمين فارس به اسقفى كه از عمرش يكصد و بيست سال مى‌گذشت، گفتند: مردى ناقوس را تفسير مى‌كند و مرادشان على عليه السّلام بود. گفت: مرا به حضور او ببريد و من او را أنزع البطين (كسى كه سرش مو ندارد و شكم او بر آمده است) مى‌يابم. چون به ملاقات حضرت رسيد، گفت: من صفت او را در انجيل يافته‌ام و من شهادت مى‌دهم كه او وصى پسر عموى خودش است. حضرت به او گفتند: تو اگر آمدى كه ايمان بياورى من كارى كنم كه موجب تقويت ايمان تو شود. اسقف گفت: آرى. حضرت گفتند: مدرعۀ خود (جبّه‌اى كه از كتان بوده و راهب‌هاى بزرگ مى‌پوشيدند) را از تنت بيرون بياور و به ياران خودت نشان بده خالى را كه در ميان دو كتف توست. اسقف گفت: اشهد أن لا إلَهَ إلاّ الله، و أنَّ مُحَمَّداً عبده و رسوله و صيحه‌اى زد و جان داد. أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: عاش فى الاسلام قليلا، و نعم فى جوار الله كثيرا «زندگيش در اسلام كم بود، ولى در جوار رحمت خدا مدت بسيارى متنعّم است».

Hide picture