توجه به ارزش ها در مديريت سازمان

زندگي اجتماعي، مجموعه‌اي از وقايع تصادفي نيست و الگوهاي طبيعي، شناختي و رفتاري به زندگي انسانها نظم و منطق بخشيده و جوامع انساني را از فرآيندهاي داراي نظم و الگو برخوردار نموده است. جوامع انساني شامل انواع گروهها و شبكه‌هاي اجتماعي و سازماني هستند و الگوي سازمان‌بندي اجتماعي در نوعي تقسيم كار و برحسب سن و جنس و همراه با تخصص‌هاي حرفه‌اي و به نسبت نوع جوامع و معيشت و فن‌آوري آنها متفاوت است. خانواده، جوامع محلي، گروههاي مذهبي، اتحاديه‌ها، صنوف، احزاب، نهادهاي مردمي و سازمانهاي رسمي و غير رسمي از انواع گوناگون سازمان‌بندي اجتماعي به شمار مي‌روند.
انسانها در دسته‌ها و گروههاي كوچك و بزرگ زندگي مي‌كنند، رشد مي‌يابند و نيازهاي مادي و معنوي خويش را دنبال مي‌كنند. در طول تاريخ بشر، جامعه‌اي مشاهده نشده است كه بدون داشتن نوعي گروه‌بندي و سازمان اجتماعي قوام داشته باشد. انواع جوامع انساني شامل جامعه شكارچي، جامعه بوستانكار، جامعه كشاورز و جوامع صنعتي از نوعي تقسيم كار و تشكل‌هاي كوچك و بزرگ برخوردار بوده است. با سرعت گرفتن آهنگ نوآوري فني و تراكم تدريجي اطلاعات و دانش و ثروت و پيچيدگي توليدات و ارتباطات جوامع، سازمانهاي اجتماعي و وظايف و كاركردهاي آن نيز متحول و همراه با رشد جوامع انساني، گسترده‌تر شده است.
دگرگوني در فعاليتهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي حركت فزاينده‌اي به نيروي كار بخشيده و علاوه بر مشاغل نوع اول (شامل كشاورزي، ماهيگيري، استخراج معادن، تهيه چوب و الوار…)، مشاغل نوع دوم يعني كارگاههاي صنعتي و مشاغل نوع سوم يعني انواع خدمات آموزشي، بهزيستي، اجتماعي و رشد مشاغل يخه سفيد(مشاغل دفتري، فروش) و فعالتهاي حرفه‌اي نيز تحولات چشمگيري يافته است.گسترش ابعاد سازماني كار، توليد، خدمات و تخصص‌هاي شغلي موجب پديد آمدن سازمانه‌هاي گسترده و غول‌آسا و شكل‌گيري بزرگترين مجموعه‌ها و تشكل‌هاي سازماني شده است. انتظارات و تقاضا براي رشد اقتصادي و بالاترين سطح زندگي، امنيت‌، رفاه و تأكيد بر تأمين نيازهاي اجتماعي جر و بحث‌هاي پايان‌ناپذيري در افكار عمومي ملت‌ها پديد آورده است و وجود بحران‌ها و نارسايي‌هاي اجتماعي در دو قرن اخير، حكومت‌ها و دولت‌ها را بر دخالت گسترده در اقتصاد، سياست و فرهنگ وادار نموده است.
رشد شهرنشيني، مهاجرت از روستا به شهر، تغيير در نقش خانواده، دگرگوني در نهادهاي اجتماعي، تحول نقش زنان، تغيير در نقش اجتماعي هنرها، دگرگوني نقش جوانان، فراهم آمدن فرصتهاي تفريح و سرگرمي، توليد هنر جمعي، ظهور رسانه‌هاي جمعي، تحولات شديد فن‌آوري، تنوع روزافزون فرآورده‌هاي مادي، مصرف انبوه فرهنگي و هنري،… چالش‌هاي اجتماعي جوامع را افزون ساخته و پديد آمدن شكاف‌ها و كشمكش‌هاي عقيدتي، فكري، رواني و تربيتي، نقش سازمان‌هاي آمورشي و فرهنگي و هنري را مهم‌تر نموده است.
از گذشته تا بحال همواره در كليه جوامع، سازمانها، تشكل‌ها و گروهها نوعي رهبري، هدايت و مديريت وجود داشته و اداره امور عمومي، سياسي و اجتماعي آنها توسط افرادي بعنوان حاكم، رئيس، مسئول يا مدير انجام شده است. از گذشته دور قابليت‌هاي شخصي افراد و اجراز برتري بر ديگران و تسلط بر بخشي از مهارت‌ها و دارا بودن از برخي امكانات و ابزارها و داشتن يكسري قابليت‌ها و توانايي‌هاي فردي، اخلاقي، فكري، اجتماعي (همچون داشتن دانش، تواناي انسجام‌دهي، مهارتهاي ارتباطي و نفوذ بر ديگران، هوشمندي، تجربه، تعهد، شجاعت در پذيرش مسئوليت و ايفاعي نقش) از خصلتها و صفات مورد انتظار براي مديران بوده است.
با گسترش و پيچيده شدن جوامع و افزايش موسسات و سازمانهاي توسعه كمي و كيفي آنها نقش مديران متخصص و لايق و اهميت روش‌ها و رويه‌هاي مديريت، سبك‌ها و نظريه‌هاي مديريت نيز افزايش يافته است. سرعت تحولات در محيط زندگي و محيط اجتماعي و فراهم شدن انتظارات جديد از سازمان‌ها، نياز به درك جديدي از مفاهيم مديريت را ضروري ساخته است. تغييرات گسترده جوامع و چالش‌هاي در پيش‌رو، قلمرو مديريت را متحول نموده و انگاره‌هاي نظري و الگوهاي پيشين را تغيير داده است. دانش مديريت كه از اواخر قرن نوزدهم به سرعت رشد يافت يك باور شايع را پرورش داد كه مديريت، مديريت است و مديريت مي‌تواند علمي جهاني باشد كه در تمامي موقعيت‌ها و مكان‌ها شبيه هم عمل كند و روشهاي مديريت مانند ساير علوم همه‌گير است و شرايط محيطي بر روش كار اثر ندارد. روياي همگرايي و يكسان كردن روش‌هاي مديريت در دهه‌هاي اخير دچار تلاطم‌هاي نظري و تجربي شده است بطوريكه پيتر دراكه مي‌نويسد:« بي‌ترديد مديريت در سازمان‌هاي گوناگون متفاوت است و رسالت هر سازمان راهبرد آنرا مشخص مي‌كند و راهبرد پديد آور ساختار سازماني مناسب است» .
اگرچه اصول مديريت را مي‌توان ثابت فرض كرد و تفاوت چنداني در اصول مديريت سازمان‌ها وجود ندارد اما رويكرد جديد بر مديريت اهداف، شيوه‌ها و روش‌هاي مديريت بازرگاني را از مديريت فرهنگي و از مديريت صنعتي متفاوت مي‌داند و بدين ترتيب اين انگاشت كه« تنها يك گونه سازمان درست وجود دارد» زير سئوال رفته است و ديگر سازمان يك پديده قطعي نيست بلكه ساختار هر سازمان مناسب با وظيفه، موقعيت، زمان، متفاوت است و سازمان‌ها و ساختارهاي گوناگوني وجود خواهد داشت كه هر كدام توانمندي‌ها و كاركردهاي بخصوصي دارند. بتدريج اسطوره وجود يك قهرمان كه همه مشكلات را حل كرده و موانع را از پيش‌رو برمي‌دارد به تاريخ سپرده مي‌شود و مديريت سازمان‌ها را بر اساس تيم مديريت و همكاران و ساختار گروه مديريت ارزيابي مي‌نمايند.
توجه به ارزشها در مديريت سازمان، توليد، مصرف و مخاطبين، راهبردهاي مديريت و قلمرو آنرا به سمت مديريت فرهنگي سوق داده و حوزه فعالت مديران را از درون سازمان به محيط بيروني و خط مشي‌هاي عمومي تغيير داده است. از سوي ديگر حوزه تعاملات اجتماعي، به سمت سازمان‌هاي فرهنگي و هنري كه نقش و وظايف گسترده در روابط هويتي، نمادين و ارتباطي جوامع دارند، تغيير رويكرد داده است و انتظارات جديد عمومي و اجتماعي و سياسي از سازمان‌ها و نهادها و مراكز فرهنگي و هنري پديد آمده و بر اهميت مديريت و سازماندهي آنها افزوده است. راه‌اندازي رشته‌هاي جديد مديريت فرهنگي و هنري در دانشگاهها و مزاكز آموزش عالي نشانه‌اي از تيزبيني مسئولين كشور و درك شرايط زماني است و بدون ترديد لزوم آموزش تخصصي مديريت در بخش‌هاي فرهنگي و هنري و توجه به سازمان‌ها و نهادها و مراكز فرهنگي و هنري ضرورتي غير قابل اغماض است.

نوشته محسن فردرو

Hide picture