فرهنگ و هنر؛ نسبتها، اخلاقگرایی و ساختارشکنی – حسین افضلیان
فرهنگ و هنر؛ نسبتها، اخلاقگرایی و ساختارشکنی
حسین افضلیان
بیآنکه بخواهیم تعاریف متنوعی از فرهنگ و هنر ارائه کنیم، لازم است که در آغاز سخن و به طور اجمال تعریف کوتاهی از آنها را بیان نموده و سپس به بیان کارکردها و تعامل دو سویه شان بپردازیم. برای جامعه بشری واژه فرهنگ پیشینهای دراز دامن دارد که نشانگر اهمیت آن در این جوامع است. اغلب جوامع، فرهنگ را از دیدگاههای گوناگونِ اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی بررسی کرده و دریافتهاند که فرهنگ بر تمام اجزاء زندگی آدمی تأثیر گذارده است. با چنین برداشتی ست که می توان دریافت، فرهنگ به مانند هوا در همه جای زندگی انسانها حضور داشته و به صورت آگاهانه و ناخودآگاه بر نحوه اندیشیدن، تصمیمها، ارتباطات و تمامیِ اعمال و رفتارشان تأثیر میگذارد.
در این نوشتار منظور از فرهنگ، تعریف جامعی است که برای آن مطرح شده است، یعنی نظام باورها، ارزشها، رفتارها و نمادهایی که در یک جامعه، از گذشتههای دور تا به امروز، برای تعامل افراد جامعه در قالب سنن، آداب، آئینها، قوانین، هنرها و مجموعه ارتباطات بین افراد به وجود آمده است. زمانی که در این زمینه از فرهنگ، بررسی عالمانهایی صورت گیرد، درخواهیم یافت که نظام باورها، اعتقادات و ارزشهای مورد پذیرش فرد و جامعه، در همه تصمیمها و راهبردهای وی کم و بیش، ایفای نقش کرده و میکند.
از آنجائیکه فرهنگ راهکارهای شایع و موجهِ یک جامعه است برای رفع نیازهای واقعی و یا غیر واقعی خود، میتوان به سهولت آن را چیزی دانست که مردم با آن زندگی کرده، از آنِ خود دانسته و در سایه سار بنیانهای پر فخامت آن به فتح قلل آسمان سای رشد و بالندگی نائل آمدهاند.
فرهنگ قاف رفیعی است که میتوان در آغوشِ پرمنزلت و باشکوهِ آن سیمرغان بلند آشیان و پرغروری شد. فرهنگ همواره نرم افزاری ست که تمدن شاملِ آن و سخت افزارش محسوب میشود. فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان در یک جامعه است.
در هنگام بررسی فرهنگ باید به دو نکته اساسی توجه داشت. نخست پهنه فرهنگی ست، و دیگری قدرت فرهنگ هاست.
میدانیم که هر سیستم فرهنگی در یک زیستگاه طبیعی رشد میکند. از این روست که بیتردید محیط بر فرهنگ تأثیر خواهد گذاشت. چنین تأثیرگذاری ای را “پهنه فرهنگی” مینامند.
از سویی دیگر ما دو نوع فرهنگ داریم: یکی فرهنگ قدرتمند است که پایههای استواری دارد و در نتیجه باقی میماند و دیگری فرهنگی ست که سست و ناتوان است و از بین میرود. در این میان، آن فرهنگی میتواند باقی بماند که نیرومند باشد. دلیل نابودی برخی فرهنگ ها را باید در توجیه نشدن عقلانی و کاربردی آن فرهنگ ها دانست. اما مسئله این جاست که فرهنگهایی نیز وجود دارند که با آنکه توجیه کاربردی دارند، اما در حال از بین رفتناند؛ چرا که ریشههای آن، نیرومندی خود را بروز نداده است. لذا در اینجاست که موضوع مدیریتی توأم با درایت، کارآمدی و توانمندی در حوزه فرهنگ ضرورت یافته تا جایی که گاهی فرهنگ ها برای بقا و یا تثبیت اقتدار خود به نقش آفرینی شخصیت های اثرگذار نیازمندند.
بازخوانی کارکرد شخصیتهای بزرگ در تاریخ گذشته و معاصر، چه در جامعه ما و چه در دیگر جوامع، این نکته را روشن میسازد که به لحاظ نظری تأثیر هیچ کس بر فرهنگ صفر نیست، به عبارت دیگر حضور شخصیت ها در مقاطع مختلف تاریخی، یا فرهنگِ موجود جامعه را اصلاح کرده و به سامان رسانده اند و یا آن را تخریب کرده و به ورطه اضمحلال کشانده اند.
وقتی که واژه های “اصلاح” و “تضییع” را بکار می بریم، به واقع داریم نظام باورها و ارزشهای ذهنی خود را معیار قرار میدهیم. تا جائیکه تصمیم ها و رفتارهایی که باورها و ارزشهای ذهنی ما را تقویت یا دستِ کم تثبیت و تکرار میکنند، تصمیمها و رفتارهای “اصلاحی” می نامیم و تصمیمها و رفتارهایی که با باورها و ارزش های ذهنی ما مخالفت میکنند و آنها را در عمل زیر سؤال میبرند و نشان میدهند که میشود رفتاری متفاوت داشت، “تضییع” کننده فرهنگ جامعه میدانیم.
و اما پیرامون تعریف و کارکردهای هنر باید گفت: رسالت هنر تبیین عینی و ایجاد رشد و کمال برای جوامع انسانی است و غیر این معنی از حیطه هنر خارج است. هنر کلید فهم زندگی است و هنرِ انسانِ جان آگاه، متذکر شدن است چرا که این خود، کمال اوست. به قول حکیم ناصرخسرو قبادیانی «هنر زیور بشر است و بشر زیور جهان»
واژه هنر همواره تداعی گرِ زیبایی و جمال است به گونه ای که همه مفهوم هنر در بنای وجیه و دلپذیر کلمه “زیبا” و “زیبایی” نهفته است و توسعه زیبایی، تمامِ مفهوم هنر را فرا می گیرد. گویی که هنر در واقع مترادفِ کلمه زیبایی است.
به نظر می رسد که اگر این واقعیت نیز حقیقت داشته باشد خلقت و آفرینش، سراسر، هنرِ خداوند است زیرا خداوند جمیل است و جز جمال خلق نمی کند. بنابر این در تعریف اختصاری کلمه هنر می توان گفت: “هنر در زیبایی و زیبایی مولودِ هنر است.” هنر نوعی رستگاری است که ما را از خواستن یعنی نوعی درد و رنج، آزادی می بخشد. به کلامی از بتهوون در بیان نقش هنر در تربیت و کارکردهای آن می پردازیم که می گوید: «هنر باید برای سعادت بیچارگان اختصاص یابد.»
هنر به سانِ دست نوازشگری است بر سر کودک ناز پرورده روحِ ما که با ناخوشایندی ها و ناملایمات روزگار دل آزرده و رنجور گشته و هر آن توانایی خروشیدن و از خود بیرون جستن را دارد اما هنر، این دمِ مسیحایی با نوازشگری و هنروری خود آرامش هرز رفته را به او باز می گرداند و هنرمند آن دست توانایی است که زیبایی های طبیعت را محصور می کند و به رخ می کشد. انسان، مظهرِ ظهور حسنات خلقت الهی با سر فرود آوردن بر آستان زمینی خود دست به هنرمندی می زند تا درد فراغ از مبدا را از یاد ببرد. هنر وسیله خلقت است برای انسان تا با کمک آن وجود خود را بسط دهد و در طول تاریخ ماندگار شود.
علاقه به هنر ذهن انسان را تلطیف می کند تا با تمرکز بر خلق اثر، او را از خود به در کند تا زمان و زمانه را برای چندی از یاد ببرد. از خود و زمانه فاصله گرفتن فرصتی را مهیا می کند تا فرد به دور از هیجانات و آسیب هایی که بر چهره روحی خود داشته لحظه ای اندیشه ناب را بچشد تا لذت این مزه کردن هدفی باشد برای ادامه مسیر زندگی با زیبایی های هنری .
آسیب های روحی بر چهره ذاتی افراد جبران ناپذیر است اما شاید بتوان آموزه های هنری را به سانِ مُسکن این درد جانکاه برشمرد. هنرمند نیاز دارد که کارش توسط دیگری شناخته و درک شود تا از طریق احساسی مشترک به درکی متعارف برسند. چرا که خواسته های درونی یک انسان، آن هم در کشاکش صادقانه ترین احساسات، همیشه به پرتو یک درک عالی نیاز دارد. جامعه متشکل از افراد است و تاثیرات فردی به وضوح خودش را در جامعه نشان خواهد داد به گونه ای که توجه به یک نفر کمتر از توجه به کل جامعه ای که فرد در آن زندگی می کند، نیست.
با توجه به مراحل تاثیرگذاری هنر بر روح و روان انسانی، آخرین مرحله رهایی، آزادی انسان است از خود و از طبیعتی که در آن سکنی دارد. در نتیجه همین رهایی ست که انسان به قدرت والای روحی می رسد که حاصل این مرحله تاثیرگذاری هنرمند بر طبیعت است.
از این به بعد دیگر هنرمند نیست که از طبیعت تاثیر می پذیرد بلکه با قدرتش در طبیعت تغییر ایجاد می کند! تغییری در راستای معنا و مفهومی که هنرمند آن را به سختی یافته است. هنرمند توانمند کسی است که تاثیر می گیرد و اما اینکه هنرمند به دنبال چه تاثیری بر مخاطب است و یا چه مفهومی را در قالب هنر می خواهد به مخاطبش منتقل کند چیزی است که به عقاید شخصی هنرمند باز می گردد.
یکی از مهمترین تاثیرات هنر بر جامعه، تربیت نسل آینده و کمک به رشد و بالندگی آنهاست. از این روست که برخی، از هنرمندان معتقدند تمام آن چیزی که یک انسان نرمال نیاز دارد تا با کمک آنها بتواند در جامعه زندگی سالمی داشته باشد باید از طریق هنر به او آموزش داده شود. این سخن را می توان یکی از دلایل ضرورت وجود و آموزش هنر در جامعه دانست. هنر یک ویژگی مهم دارد که آن ویژگی زبان گویا و راحت آن برای انتقال و مفاهیم عالی و انسانی است.
))هنر و الزام به اخلاق گرایی((
از این ویژگی هنر می توان در راستای انتقال مفاهیم فرهنگی و اعتقادی نسلی به نسل دیگر استفاده کرد یا از زبان گویای آن برای تجلی و تعالی مفاهیم عالیِ انسانی در هر دوره سود برد.
پزشکان بسیاری هستند که به بعضی از مریضان شان توصیه می کنند که با گِل کار کنند و سفال و مجسمه های گلی و خمیری بسازند یا هنر موسیقی و نقاشی بیاموزند. از آیات الهی قرآن کریم استنباط می کنیم که برای اِمحای منهیات و نقاط منفی در تربیت انسان ها تنها دفع مسائل نکوهیده کافی نیست بلکه باید هنرمندانه و آگاهانه نسبت به رفع آن اقدام کرد.
در عصر تکنولوژی، یکی از مصادیق اصلی در کاربرد هنر، کاربرد هنرهای تصویری و نمایشی است و در واقع هدایت هنری غیر مستقیم به جای هدایت مخاطبی و گفتاری مستقیم اولویت محسوب می شود. بنابر این رسالت هنر تبیین عینی و ایجاد رشد و کمال برای جوامع انسانی است و غیر این معنی از حیطه هنر خارج است.
هنر نردبانی است که به بام حقیقت منتهی می شود، به شرط آن که آن را به دیوار ایمان تکیه دهیم. ارتباط هنر متعهد با اخلاق هم اینگونه است. هنر در قبال ارزش های اخلاقی باید تعهد داشته باشد تا ارزش یابد. اخلاق جاده هنر است و تکنیک، مَرکب هنرمند.
هنرمند متعهد وقتی در راه هنر پیش می رود به ناچار باید به یک سری مقررات معتقد و پایبند باشد و رعایت آنها را بر مقتضیات هنری و تکنیکی کار، مقدم بدارد و حاکم سازد. شناخت چارچوب های متعهدانه در کار هنر و شناخت مرزهای ممنوعه ضروری است. داشتن محبت برای هر کاری از جمله شیوه و کارهای هنری لا زم است و بدون آن عمل باطل است و گاهی به بیراهه می کشاند.
هنر متعهدانه باید نقطه های اوج زیبایی معنوی و کمال روحی را برای انسان معاصر عرضه کند. در آشفته بازار نظریات و باورهای عصر حاضر که دامنه آن به بسیاری از نظریه های هنری و انسانی نیز رسیده و حتی نظریه هایی چون “زیبایی شناسیِ زشتی” توسط افرادی مطرح گرديد، نظریه هایی نیز در تبیین نسبتِ میان هنر و اخلاق، یگانه حُسنِ زیبایی شناختیِ اثر هنری را “قبح اخلاقی” آن دانسته اند.
برخی این رأی را وجهِ افراطیِ قائلان به نظریه انحطاط می دانند. وجهی که آثار نویسندگانی چون مارکی فرانسوا دوساد نویسنده و متفکر فرانسوی قرن ۱۸ در ذیل آن قرار می گیرد. اینان معتقدند هنگامی که در نمایشنامه شاه لیر اثر تراژدیک ویلیام شکسپیر، پادشاه، زنا و ارتباط جنسی انسان و حیوان را به دیده تسامح می نگرد رسماً مبانی اخلاقی ما را مورد حمله قرار می دهد. این تضعیف مبانی، لاجرم مقاومت ما را در برابر اثر هنری دو چندان می سازد. اما به دلیل همین مخالفت، ارزش هنری اثر بالاتر می رود. دقیقاً از این رو که مخاطبان خود را به انجام کنشی فعال برانگیخته است.
این نظریه علاوه بر ذکر معیاری چون انگیزش کنش فعال از سوی مخاطب متضمن این معنا نیز هست که هر چه در یک اثر هنری و به ویژه ادبی تضاد میان عناصر ساختاری یا شخصیتها وسعت یابد بر جذابیت های زیبایی شناسی اثر افزوده میشود. اخلاقگرایان با این ایده به شدت مخالف اند و در مقابل عقیده دارند بر عکس هر چه از قبح اخلاقی اثر کاسته شود ارزش بیشتری مییابد. کسانی که رأی اخلاق گرایان در این باب را نمی پسندند به موقعیتهای ویژه ای اشاره میکنند که تبیین، ارائه و حتی تأکید بر یک امر غیر اخلاقی در آثار هنری یا ادبی، می تواند در بازداشتن مخاطبان از آن فعل در زندگی واقعی شان، مؤثر باشد. مثال ساده ای در این باب وجود دارد: دروغ گفتن یک فعل قبیح و غیراخلاقی است اما در مواردی با کارکرد مثبت خویش قادر است از وقوع یک منازعه یا لکه دار شدن آبروی یک انسان جلوگیری کند. که در فرهنگ ما اصطلاحاً به آن دروغ مصلحت آمیز می گوییم. در این صورت آیا یک امر غیر اخلاقی، کارکردی اخلاقی نمییابد؟
ادامه مطلب را می توانید در ماهنامه شماره 2 جلا – نیاز اندیشه روز مطالعه نمایید.