سروده جدید هوروش بانو نوابی
به نام خداوند الهام بخش
مثل خیال و خاطره خندیدی
درپشت ذهن تیره ی تبدارم
گفتی که قصه های فراوانی
هنگام خواب پیش تو می آرم
گفتی ببند دیده ی گریان را
آرام باش و با غم خود خو کن
مثل گذشته اهل توکل باش
بار دگر بسوی خدا رو کن
من رفته ام چنانکه تو خواهی رفت
این زندگیست یک سفر کوتاه
دنیا فقط شبیه گذرگاهیست
هشیار باش تا نشوی گمراه
برگشته رو به پنجره ها کردم
از پشت شیشه باز تو را دیدم
در دیدگان روشن وشفافت
آهنگ گفتگوی تو را دیدم
می خواستم دوباره بخندی حیف
مثل همیشه دل نگران بودی
یکدم تکان دست تو بود و بعد
از چشم من دوباره نهان بودی
رفتی و قاب پنجره خالی شد
اکنون اتاق پر ز خیال توست
خواب از سرم پراندی و می دانم
زین لحظه تا سحر همه مال توست
هوروش بانو نوابی
توی شهر پر گل و زیبای من
مانده آیا چهره ای خندان وشاد؟
میوزد در آن فضای غرق نور
در میان باغ و گلشن پیک باد؟
شهر من سرشار عشق و مهر بود
روحبخش و دلنشین وبی غبار
آفتابی روشن و تابنده داشت
کهکشانهای سپیدش بی شمار
شهر من امروز خاموش است وسرد؟
یا چنان بگذشته سرشار از سرور؟
مردمان شهر من عشاق شعر
باسری افراشته غرق غرور
بال و پر واکرده ام تا پر کشم
من بسوی شهر رویاهای خود
آه میایم ببینم باز هم
کودکیهای پراز غوغای خود
شهر من آغوش خود را باز کن
بازهم جسم مرا در بربگیر
در دلت بار دگر جایم بده
نغمه های عاشقی از سر بگیر
هوروش نوابی