حکایت باورهای ذهنی و توهم در مثنوی مولوی – فریده فاریابی
هوالعلیم
حکایت باورهای ذهنی و توهم در مثنوی مولوی
فریده فاریابی
چشم عبرت بین حضرت مولانا در پس پرده حوادث روزگار حقایق پنهان را دیده و در سه سطح بیان نموده است :
سطح اول : داستان های عامیانه که کودکان و کودک صفتان را لذت بخشد و شاید عبرت هم باشد .
سطح دوم : حکمت های پنهان در پشت پردۀ وقایع روزگار تا خردمندان را آگاهی بخشد .
سطح سوم : اسرار و معارف لدنی که اکثر مردم عاجز از دیدن آنها هستند تا خفتگان را بیداری بخشد.
ابیات 721 تا 746 و 766 تا 777
در دفتر سوم از شغالی سخن آورده که برای مدتی موقت در کوزه رنگرزی افتاده و چون بیرون آمده با دیدن آن رنگ های موقت شیفته جمال ظاهری شده و گرفتار از خود بیگانگی گردیده است . درادامه داستان مردی را بیان میکند که همان کار را به شکلی دیگرانجام میدهد . نکتۀ مهم در هردو داستان ، تصادفی بودن اتفاقی است که منجر به برخورداری شده و یابنده برای کسب آن رنج و زحمتی نکشیده است .چنین فردی مشتاق نمایش و فخرفروشی میتواند باشد وگرنه یابنده راستین میداند که قدرزحمت خود یافته و ارزش آن با دیده شدن و تایید دیگران کم یا زیاد نخواهد شد .نکته مهم دیگر ، موقتی بودن شرایط هردو است که از فرط شوق آن را ابدی شمرده گرفتار فخر و خودبینی شده اند .
آن شغالی رفت اندر خُمِّ رنگ
اندر آن خُم کرد یکساعت درنگ[1]
پس برآمد[2] پوستش رنگین شده
کی[3] منم طاووس عِلیّیّن[4] شده
پشمِ رنگین رونق ِخوش یافته [5]
آفتاب آن رنگ ها برتافته [6]
دید خود را سبز و سرخ و فور[7] و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
جمله گفتند ای شغالک [8]حال چیست؟
کی ترا در سر نشاط ملتویست[9]
از نشاط از ما کرانه کرده ای [10]
این تکبّر از کجا آورده ای؟
یک شغالی پیش او شد کای[11] فلان
شید[12] کردی یا شدی از خوشدلان[13]؟
شید کردی تا به مِنبر برجهی [14]
تا زِ لاف[15] این خلق را حسرت دهی؟
بس بکوشیدی ، ندیدی گرمیی
پس زِ شید آورده ای بی شرمیی [16]
گرمی آنِ[17] اولیا و انبیاست
باز[18] بی شرمی پناهِ هر دغا[19]ست
کی[20] التفاتِ[21] خلق سوی خود کَشنَد
که خوشیم[22] و از درون بس ناخوشند
آن شغالِ رنگ رنگ آمد نَهُفت [23]
بر بناگوشِ ملامت گر[24] بگفت
بنگر آخر در من و در رنگِ من
یک صنم[25] چون من ندارد خود شمن [26]
چون گلستان گشته ام صدرنگ و خوش
مر مرا سجده کن از من سرمَکَش [27]
کرّ و فرّ و آب و تاب و رنگ بین [28]
فخرِ دنیا خوان مرا و رکنِ[29] دین
مظهرلطف خدایی گشته ام
لوحِ شرحِ کبریایی گشته ام [30]
ای شغالان هین [31]مخوانیدم شغال
کی شغالی را بود چندین جمال ؟
آن شغالان آمدند آنجا به جمع
همچو پروانه به گردا گرد شمع
پس چه خوانیمت بگو ای جوهری [32]
گفت طاووس نرِ چون مشتری[33]
پس بگفتندش که طاووسانِ جان
جلوه ها دارند اندر گلسِتان
تو چنان جلوه کنی؟ گفتا که نی
بادیه[34] نارفته چون گویم مِنی[35]
بانگِ طاووسان کنی؟گفتا که لا
پس نه ای[36] طاووس ، خواجه بوالعلا [37]
خلعت طاووس آید زآسمان
کی رسی از رنگ و دعوی[38] ها بدان
در ادامه داستان مردی را بیان می کند که هر روز پاره ای روغن دنبه بر سبیل خود مالیده در جمع مردمان تظاهر به سیری کرده لاف خوردن غذایی چرب را میزده و گرسنگی را به بهای شهرت کاذب برخود تحمیل می نموده است :
پوست دنبه یافت شخصی مستهان [39]
هر صباحی چرب کردی سُبلتان
در میان مُنعمان[40] رفتی که من
لوتِ[41] چربی خورده ام در انجمن[42]
دست در سُبلت نهادی در نوید[43]
رمز [44]یعنی سوی سُبلت بنگرید
کین[45] گواهِ صدقِ گفتار من است
وین[46] نشانِ چرب و شیرین خوردن است
اشکمش گفتی جوابِ بی طنین [47]
که ابادالله [48]کیدالکاذبین[49]
لافِ تو مارا برآتش برنهاد [50]
کان[51] سبیل چرب تو برکنده باد
گرنبودی لافِ زشتت ای گدا
یک کریمی رحم افکندی به ما
ور نمودی[52] عیب و کژ[53] کم باختی[54]
یک طبیبی داروی او ساختی
اگر از آغاز نقص خود ببینیم و آن را پذیرفته در صدد رفع آن براییم ، شاید یاوری برای ترمیم و تکمیل پیداشود .لیکن با انکار آن نه تنها راهنما و یاری نخواهیم یافت بلکه تا ابد در نقص و گرفتاری خود آنهم بتنهایی دست و پا خواهیم زد.
گفت حق کی کژ مجنبان گوش و دُم [55]
ینفعنَّ الصّادقینَ صِدقَهم [56]
کهف اندر[57]،کژ مخسب ای محتلم [58]
آنچ داری وانما و فاستقم [59]
ور نگویی عیب خود، باری خَمُش
از نمایش وزدغل خود را مکُش [60]
حتی اگر به درک و فهمی رسیدی یا مال و کاری یافتی ، لزومی ندارد برسر منبرکنی و ادعا پیش آوری ، چرا که احوال دنیا ثابت نیست و فردا روزی به سبب ادعاهایت امتحان شوی و بسا که از امتحان سربلند بیرون نیایی .صبر کن تا موفقیت خودش آشکار شود نه با ادعای تو.
گرتو نقدی یافتی مَگشا دهان
هست در ره سنگهای امتحان
سنگ های امتحان را نیز پیش
امتحانها هست دراحوالِ خویش
گفت یزدان از ولادت تا به حین[61]
یَفتَنونَ[62] کلُّ عام[63] مرّتیَن [64]
امتحان بر امتحان است ای پدر
هین به کمتر امتحان[65] خود را مخر[66]
ماخذ: جلال الدین محمد بلخی ، تصحیح رینولد نیکلسون /دفتر سوم /انتشارات مولی /چاپ هفتم/1369
[1] -توقف
[2] -بیرون آمد
[3] -که
[4] -بهشتی ، اهل بهشت
[5] – ظاهر آراسته پیدا کرده
[6] -گرم کرده ، بچشم آورده
[7] -صورتی
[8] -ک تصغیر
[9] -در هم تنیده، چند لایه، زیادی
[10] -کناره گرفته ای
[11] -که ای
[12] -کلک زدی
[13] -مسخره بازی کردن
[14] -تا برتری جویی کنی
[15] -به دروغ
[16] -کاری شرم آور
[17] -مال ، ثروت
[18] -ولی
[19] -مکار، حقه باز
[20] -که
[21] -توجه
[22] -در ظاهر
[23] -گذاشت
[24] -منتقدانش
[25] -بت ، معبود سنگی یا چوبی
[26] -بت پرست
[27] – نافرمانی نکن
[28] -ظاهر باشکوه مرا ببین
[29] -پایه، ستون
[30] -نماد عظمت الهی شده ام
[31] -هشدار، آگاه باشید
[32] -گوهری ، دارای جواهر
[33] -مانند سیاره مشتری
[34] -صحرای عرفات
[35] -منا در مکه
[36] -نیستی
[37] -صاحب بزرگی
[38] -ادعا ها
[39] – کم مایه ، خوار
[40] -برخورداران ، بزرگان
[41] -خوراک ، غذا
[42] -میهمانی
[43] -مجلس شادی ،بزم
[44] -اشاره به آنکه
[45] -که این
[46] – و این
[47] -بی کلام
[48] دور سازد خدا
[49] -مکر دروغگویان
[50] -به سختی انداخت
[51] -که آن
[52] -بیان میکردی
[53] -کج
[54] -کم ضرر میکردی
[55] -دست و پا
[56] -راستان را نفع راستی رسد
[57] -درون غاروجود خودت
[58] -خواب دیده
[59] -پایداری کن
[60] -به خودت آسیب نزن
[61] -لحظه مرگ
[62] -آزموده میشوند
[63] -هرسال
[64] -دوبار
[65] -آزمون های کوچک
[66] -به خودت مبال