تاریخچه کوتاهى در مورد سرمایه دارى – قسمت اول
بسیارى از مردم تاریخ اقتصادى یا تاریخ تحولات اقتصاد ما را بسیار بى معنا مى دانند. براى اینکه بفهمیم آیا تجارت آزاد باعث افزایش رشد اقتصادى مى شود؟ یا نرخ مالیاتى بالاتر روند تولید ثروت را تضعیف مى کند؟ یا اینکه کاهش بروکراسى و رویه هاى ادارى فعالیت هاى اقتصادى را تقویت مى کنند، واقعا نیاز داریم که بدانیم دو سه قرن پیش چه اتفاقى افتاده است؟آیا این مفاهیم و خِرَد اقتصادى زمانه ى ما پیشنهاداتى نیستند که از نظریه هاى کاملاً قطعى و عقلانى حاصل شده و در مقابل طیف وسیعى از شواهد آمارى معاصر نیز آزموده شده باشند.
اکثریت اقتصاددانان با این موضوع موافق اند. تا دهه ى 1980 در بیشتر دانشگاه هاى ایالات متحده تاریخ عقاید اقتصادى در حکم یکى از دروس اجبارى تحصیلات تکمیلى رشته ى اقتصاد تدریس مى شد، اما بیشتر این دانشگاه ها دیگر دروس تاریخ اقتصادى را ارائه نمى کنند. حتى برخى اقتصاددانان نظریه پرداز معمولا تاریخ اقتصادى را در بهترین حالت یک سرگرمى بى ضرر مانند تماشاى قطارهایى که از روى مسیر راه آهن مى گذرند (یک سرگرمى بریتانیایى) قلمداد مى کنند و در بدترین حالت آن را پناهگاه انسان هاى کم هوش و استعدادى مى دانند که نمى توانند مباحث »سختى« مانند ریاضیات و آمار را به خوبى درك کنند.
براى درك کامل پدیده هاى اقتصادى معاصر، آشنایى کلى با تاریخ اقتصاد ضرورى است.
زندگى عجیب تر از داستان و افسانه است: علت اهمیت تاریخ
تاریخ بر زمان حال تأثیرگذار است. البته، صرفاً نه به خاطر حوادثى که قبل از زمان حال روى داده اند، بلکه بیشتر به این دلیل که (اطلاعاتى که مردم در مورد تاریخ دارند) باعث مى شود تصمیمات آگاهانه ترى اتخاذ کنند. بسیارى از پیشنهادات سیاسى با نمونه هاى تاریخى پشتیبانى مى شوند زیرا هیچ چیز همانند مثال هاى عینى از زندگى واقعى (چه موفقیتآمیز و چه ناموفق) نمى تواند افراد را متقاعد سازد. مثلاً، کسانى که تجارت آزاد را تبلیغ مى کنند، همواره اشاره دارند که بریتانیا و ایالات متحده از طریق تجارت آزاد به ابرقدرتهاى اقتصادى جهان تبدیل شده اند. اگر این افراد درك کنند که در حال تبلیغ نسخه ى اشتباهى از تاریخ هستند (که در قسمت زیر نادرست بودن این نظریه را نشان مى دهم)، چه بسا چنین عقایدى را از پیشنهادات سیاسى خود حذف کنند. همچنین که در این صورت، شاید اقناع دیگران براى آنها بسیار دشوارتر شود.
تاریخ همچنین ما را وادار مى کند تا برخى از مفروضاتى که درستى آنها را مسلم مى دانیم، زیر سوال ببریم. وقتى اطلاع پیدا کنید بسیارى از اقلامى که امروزه امکان خرید و فروش آنها وجود ندارد (مانند برده ها، کودکان کار و دفاتر دولتى) در گذشته به طورکامل در بازار مبادله مى شدند، دیگر تصور نخواهید کرد که حدود »بازار آزاد« را برخى قوانین مطلق علمى ترسیم کرده است و به تدریج درك خواهید کرد که مى توان این مرزها را تغییر داد و از نو ترسیم کرد. زمانى که مى آموزید اقتصادهاى سرمایه دارى پیشرفته مابین دهه هاى 1950 و 1970 سریعتر از هر اقتصاد دیگرى در طول تاریخ رشد کرده اند، درحالى که در این دوران مقررات بسیار زیادى وجود داشته و مالیات ها نیز بسیار بالاتر بودند، بلافاصله نسبت به درستى بینشى که ترویج رشد اقتصادى را در گرو کاهش مالیات ها و مقررات مىداند، تردید خواهید کرد.
تاریخ براى برجسته کردن محدودیت هاى نظریه ى اقتصادى، بسیار مفید است. زندگى گاهى حتى عجیب تر از داستان ها و افسانه ها است و تاریخ نیز مثال هاى اقتصادى موفقیت آمیز بسیار زیادى (در تمام سطوح اعم از ملى، بنگاه یا فردى) به ما ارائه مى کند که با هیچ نظریه ى اقتصادى واحدى نمى توان همه ى آنها را به خوبى توضیح داد. مثلاً، اگر شما تنها مجلاتى مانند اکونومیست یا وال استریت ژورنال را بخوانید در این صورت تنها از اخبارى مانند سیاست بازار آزاد سنگاپور و استقبال این کشور از سرمایه گذارى خارجى اطلاع خواهید داشت. در نتیجه، چه بسا این طور نتیجه گیرى کنید که موفقیت اقتصادى سنگاپور ثابت مى کند که تجارت آزاد و بازار آزاد بهترین تحولات اقتصادى هستند؛ البته، قبل از این که متوجه شوید که تقریباً مالکیت تمامى اراضى این کشور در دست دولت است و 58 درصد از مسکن این کشور را نیز آژانس هاى مسکن دولتى (هیات توسعه ى مسکن) عرضه و 22 درصد از تولید ملى را نیز کمپانىهایى تولید مىکنند که مالکیت شان در دست دولت است (میانگین جهانى در حدود 01 درصد است).
هیچ نوع نظریه ى اقتصادى واحدى (چه نئوکلاسیک، مارکسیست، کینزى، یا هر اسم دیگرى که به ذهن شما مى رسد) وجود ندارد که بتواند موفقیت حاصل از ترکیب بازار آزاد و سوسیالیسم را توضیح دهد. مشاهده چنین مثال هایى هم موجب مى شود شما نسبت به توان چنین نظریه هایى تأمل کنید و هم در نتیجهگیرى با استفاده از آنها محتاط تر عمل کنید.
همچنین به مثابه آخرین و مهمترین نکته نیز مى توان گفت که ما باید به تاریخ توجه کنیم چرا که این وظیفه ى اخلاقى برعهده ى ماست تا از انجام هرگونه »آزمون وخطا« با زندگى مردم اجتناب کنیم. از دکترین برنامه ریزى مرکزى بلوك سوسیالیست پیشین (و بازگشت آنها به سمت نظام سرمایهدارى) گرفته تا فجایع سیاست هاى »ریاضت اقتصادى« که پس از دوران رکود بزرگ در بیشتر کشورهاى اروپایى اتخاذ شدند و شکست »نظام اقتصاد تراوشى« در ایالات متحده و بریتانیا طى دهه هاى 1980 و 1990، سراسر تاریخ مملو از آزمایشات سیاسى افراطى مختلفى از این دست است که زندگى میلیون ها یا حتى ده ها میلیون نفر از مردم را نابود کرده اند. مطالعه ى تاریخ از اشتباهات امروزه ى ما کاملاً جلوگیرى نمى کند. اما مى توانیم تمام تلاش خود را انجام دهیم تا پیش از تدوین سیاست هایى که مىتوانند زندگى انسان هاى بسیارى را تحت تأثیر قرار دهند، تمام درس هاى ممکن را از تاریخ بیاموزیم.
اگر یکى از نکات بالا شما را متقاعد کرده است، در این صورت لطفاً مابقى این فصل را نیز با دقت بخوانید زیرا در این بخش چه بسا بسیارى از »واقعیت هاى« تاریخى که فکر مى کنید از آنها به خوبى اطلاع دارید به چالش کشیده شود و بدین ترتیب امیدوارم که درك شما از نظام سرمایه دارى دست کم اندکى تغییر کند.
لاك پشت در مقابل حلزون: اقتصاد جهانى پیش از سرمایه دارى کشورهاى اروپاى غربى رشد واقعا کندى داشتند…
سرمایه دارى در حدود سده هاى شانزدهم و هفدهم و در کشورهاى غرب اروپا و به ویژه در بریتانیا و سرزمین هاى سفلى (که امروزه کشورهاى بلژیک و هلند هستند) آغاز شد. اینکه چرا سرمایه دارى به جاى کشورى مانند چین یا هند که در آن زمان از نظر سطح توسعه ى اقتصادى با کشورهاى اروپاى غربىقابل مقایسه بودند، در این بخش از جهان آغاز شده است خود موضوع بحث هاى شدید و مفصلى است. دراین مبحث هر موضوعى اعم از بیزارى نخبگان کشور چین از حرفه هاى عملى (مانند بازرگانى و صنعت) گرفته تا کشف قاره ى آمریکا و الگوى ذخایر زغال سنگ بریتانیا در حکم یکى از توضیحات احتمالى این پدیده مطرح شده است، اما در اینجا لازم نیست وقت خود را صرف این مبحث کنیم. واقعیت این است که سرمایه دارى اولین بار در غرب اروپا پدیدار شد.
پیش از ظهور سرمایه دارى، جوامع کشورهاى اروپاى غربى درست همانند سایر جوامع به آهستگى تغییر مى کردند. جوامع اساساً حول حرفه ى کشاورزى سازمان یافته بودند که تقریبا طى قرن هاى متمادى از فن آورىهاى یکسانى در آن استفاده مى شد و حرفه هایى مانند بازرگانى و صنایع دستى نیز بسیار محدود بودند.
در بازه ى زمانى میان سال هاى 1000 و 1500، همان عصر قرون وسطا، درآمد سرانه یعنى درآمد هر فرد در کشورهاى اروپاى غربى سالانه در حدود 21.0 درصد افزایش پیدا مى کرد. [1] این موضوع به معناى آن است که درآمد سرانه در سال 1500 تنها 28 درصد بالاتر از سال 1000 بود. اگر بخواهیم کمى روشن تر در این مورد صحبت کنیم، کشور چین که رشد اقتصادى آن سالانه11 درصد است، تنها در میان سال هاى 2002 الى 2008 این میزان رشد اقتصادى را تجربه کرده است. این مسئله به معناى آن است که امروزه یک سال پیشرفت مادى کشور چین با هشتادوسه سال پیشرفت مادى قرون وسطا برابرى مى کند (که عملا معادل سه و نیم برابر طول عمر انسان ها در قرون وسطى است، چرا که در قرون وسطا به طور متوسط امید به زندگى تنها در حدود بیست و چهار سال بود).
… اما بااین حال، رشد اقتصادى این منطقه سریع تر از سایر مناطق جهان بود
به رغم تمام این مسائل، رشد اقتصادى کشورهاى اروپاى غربى در این دوران در مقایسه با رشد اقتصادى سایر کشورهاى آسیایى و اروپاى شرقى (از جمله روسیه) به مراتب بالاتر بود، زیرا سرعت رشد اقتصادى این کشورها در حدود یک سوم این مقدار برآورد شده است (در حدود 40.0 درصد). این به معناى آن است که درآمد آنها پس از گذشت پانصد سال فقط 22 درصد افزایش یافته بود. شاید سرعت رشد کشورهاى اروپاى غربى همانند سرعت لاك پشت بود، اما سایر نقاط همانند حلزون حرکت مى کردند.
طلوع سرمایه دارى: 1500 الى 1820
سرمایه دارى به آهستگى متولد می شود
سرمایه دارى در سده ى شانزدهم متولد شد. اما تولد آن چنان آهسته روى داده است که با بررسى اعداد نمى توان به راحتى وقوع آن را تشخیص داد. طى بازه ى زمانى سال هاى 1500 الى 1820، نرخ رشد درآمد سرانه در کشورهاى اروپاى غربى همچنان تنها 41.0 درصد بود و تقریباً از هر نظر با رشد درآمد سرانه ىسال هاى 1000 الى 1500 (یعنى همان 21.0) برابر بود.
در اواخر سده ى هجدهم تسریع رشد اقتصادى در کشورهاى بریتانیا و هلند به ویژه در بخش هایى مانند منسوجات پنبه اى و آهن به خوبى مشاهده شد[2]. طى بازه ى زمانى میان سال هاى 1500 الى 1820 کشورهاى بریتانیا و هلند به ترتیب توانستند به رشد اقتصادى سرانه اى معادل با 72.0 و 82.0 درصد در سال دست پیدا کنند. اگرچه این اعداد از نظر استانداردهاى مدرن اعداد بسیار پایینى به حساب مى آیند، اما همچنان دوبرابر میانگین کشورهاى اروپاى غربى هستند. تحولات اجتماعى متعددى در پس این پدیده قرار داشتند.
[1] . A. Maddison, Contours of the World Economy, 1–2030 AD (Oxford: Oxford University Press, 2007),
- 71, table 2.2.
اعداد تاریخى رشد بلندمدت ارائه شده در این چند پاراگراف نیز از همین منبع اخذ شده اند.
[2] . طـى سـال هاى 1700 الـى 1760 تولیـد صنعـت نسـاجى بریتانیـا بـا سـرعت 4,1 درصـد در سـال رشـد مىکـرد، امـا سـرعت رشـد آن در میـان سـال هاى 1770 الـى 1801 بـه 7,7 درصـد رسـید. بـه ویـژه در میـان سـال هاى 1780 الـى 1790 سـرعت رشـد تولیـد ایـن صنعـت بـه 21 درصـد رسـیده بـود کـه حتـى بـا اسـتانداردهاى امـروزه نیـز نـرخ بالایـى بــه حســاب مى آیــد و در آن دوران بســیار شــگفت انگیز بــود. همچنیــن در میــان ســالهاى 1770 الــى 1801 صنعــت آهـن نیـز میـزان تولیـد خـود را 5 درصـد در سـال افزایـش مـى داد. ایـن اعـداد مطابـق داده هـاى کتـاب ان.کرافتـز، رشـد اقتصــاد بریتانیــا طــى انقــلاب صنعتــى (آکســفورد: انتشــارات کلارنــدون، 1995) صفحــه ى 23، جــدول 4,2 محاســبه شــده اند.
ادامه دارد….